بهرام پیشگیر
کارشناس ارشد تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
Email=pishgir.bahram@Yahoo.Com
باسمه تعالی
نقش خالدبن برمک در خلافت اموی و عباسی
خلفای اموی و عباسی که بر قلمرو وسیعی از سرزمینهای فتح شده توسط اعراب مسلمان حکمرانی میکردند به زودی دریافتند که اداره چنین قلمروی بدون استفاده از دیوانسالاران غیر عرب ( بویژه دیوانسالاران ایرانی ) غیر ممکن است . حتی خلفای اموی که طرفدار نظریه برتری عرب بر عجم بودند نیز ، ناچار شدند از خدمات موالی منجمله ایرانیان در اداره امور خلافت استفاده کنند . با روی کار آمدن خلفای عباسی دیوانسالاران ایرانی در دستگاه خلافت نسبت به زمان خلفای بنی امیه از نفوذ بیشتری بخوردار شدند به طوری که در زمان خلافت هارون و مامون عنصر دیوانسالار ایرانی ( در راس آن خاندان برمک و سهل ) تقریباً بر همه امور دستگاه خلافت نظارت داشتند . این مقاله به نقش یکی از این دیوانسالاران ( خالد بن برمک ) در خلافت اموی و عباسی می پردازد و علاوه بر آن به خصوصیات ، ویژگیهای خالد ، خاستگاه و زمان گروش وی و خاندانش به اسلام نیز، اشاره شده است . خالد بن برمک جد معروف خاندان بلندآوازه و مشهور برمکیان است. در مورد پیشینه برمکیان سخن بسیار آمده است . به روایتی ، پدرخالد جعفرنام داشت و گفته شده که نسب آنها به پادشاهان و ملوک فرس می رسیده است، و در ابتدا مجوسی و زردشتی بوده است و همیشه درنوبهار بلخ سعی داشت که آتش معبد خاموش نگردد.1
پژوهشگران جدید در ایرانی بودن برمکیان شکی ندارند ، از جمله بووا معتقد است که تمامی روایات بیانگر این است که برمکیان بدون شک ایرانی بودند و در ماوراءالنهر پیش از سیادت اسلام از مقام و منزلتی عالی برخوردار بودند.2مؤلف گمنام تاریخ برامکه، برمک را از اعقاب وزرای ساسانی می داند که فردی بزرگوار بود و به آداب تازی و پارسی آشنایی کامل داشت.3
طبری گزارشی افسانه ای آورده که درسال 86 ه . ق زمانی که قتیبه بن مسلم به نبرد بلخیان رفت، از جمله اسیرانی که به اسارت وی درآمد ،زن برمک ( پدر خالد بن برمک بود ) که این زن نصیب عبدالله بن مسلم شد و عبدالله نیز با وی درآمیخت وبه سبب مصالحه روز بعد اسیران را مسترد کردند ، امّا زن برمک از عبدالله بار گرفته بود ، به طوری که مدتها بعد فرزندان عبدالله بن مسلم پیش خالد آمدند وادعای نسب وی کردند.4
به نظر بارتولد این روایتها که برمکیان را به عبدالله ، برادر قتیبه بن مسلم نسبت ، می دهند، نه برای آن است که افتخار شجره تازی به ایرانیان اعطاء کنند ، بلکه آن بود که خانواده ای تازی می توانست از سودخویشاوندی به فردی که محبوب خلیفه بود و از منزلت و نفوذ زیادی نزد وی برخوردار بود ، بهرهمند گردند.5 بی شک ، جایگاه مهم خالد عامل اساسی بوده است که اعراب سعی داشتند تابه نحوی خودرا با وی پیوند دهند و از پایگاه و منزلت وی به نفع خود سود ببرند ، زیرا به لیاقت و کاردانی معروف بود و در وصف او گفته شده که در دولت اموی فردی به لیاقت وی وجود نداشت .6
خاستگاه معروف برمکیان بلخ بوده اصطخری نواحی بلخ ، زادبوم برمکیان را شامل تخارستان، ختل، پنجهیر ، بدخشان و بامیان می داند7و مورخان برای آنکه اهمیت بلخ را بزرگ جلوه دهند، بنای آن را به ذوالقرنین منسوب داشته اند ، و پیشنهُ برمکیان را در بلخ حتی به پیش از ملوک الطوایف (اشکانیان) رسانده اند که پیش از اشکانیان در زمره بزرگان روزگار بوده اند.8
اگرچه این روایت بیشتر به افسانه می ماند ، امّا تا حدودی بیانگر پیشینهُ درخشان و باعظمت برمکیان است. به روایت ابن فقیه ، پرده دار بزرگ نوبهار را برمک می گفتند ، بدان معنی که وی در مکه و والی مکه (برمکه) است ، از این رو هرکس را که به پرده داری بزرگ نوبهار گمارده میشد، برمک مینامیدند.
امّا مؤلف ناشناخته تاریخ برامکه علّت اشتهار برامکه را آن می داند که چون از برمک علّت به همراه داشتن نگین زهرآلود سوُال شد، جواب داد بدان جهت است که هنگام ضرورت برمکم تا از رنج و عذابی که از پادشاهان متوجه من است ، رهایی یابم .9
بدیهی است که هیچ یک از موارد یادشده نمی تواند قانع کننده باشد و بیشترافسانه وار و نادرست به نظر می رسد. فقط این قسمت از سخن ابن فقیه را می توان پذیرفت که برمک عنوانی بود که به پرده دار بزرگ بلخ می دادند .
محققان متاخر عنوان خاندان برمک را نهایتاً برگرفته از کلمه ( پرمک ) amukapr به معنای رییس می دانند. 10 نوبهار احتمالاً از کلمه سانسکریت بودایی ( نو ) ( ویهار ) nava - vihara که معنای آن خانقاه و صومعه جدید است ، گرفته شده است . 11 از نام سانسکریت - nava- vihara (دیرنو) استنباط می شود که این معبد دیری بودایی بوده است ، اما ایرانیان که سعی داشتند این خاندان را به سنت های روزگار ساسانی مرتبط کنند ، دیر بودایی را به آتشکده مبدل نمودند .12
از سخن ابن فقیه نیزآنجا که می گوید : برمکیان آیین بت پرستی داشتند 13می توان پی برد که آنها زردشتی نبوده و به احتمال زیاد بودایی مذهب بودند . امّا اشتهار به زردشتی بودن آنها در منابع همچنان باقی ماند، حتی به گزارش مؤلف فضائل البلخ ، فضل بن یحیی علمای بلخ را در دروازهُ نوبهار طلبید و برای زدودن لکهُ ننگ آنکه جدّش مشهور به بناکنندهُ نوبهار قبلهُ مغان است ، از آنها خواست که از وی تقاضای کاری فرمایند که ننگ آن را پاک کند ، علما و زهاد بلخ از وی خواستند که در میان آن شهر نهر آبی احداث نماید .14
بنا بر روایات برمکیان سدانت و کهانت نوبهار بلخ را که معبدی بودایی بود ، بر عهده داشتند . منصب کهانت در خاندان برمکی موروثی بود و تمام اراضی دور معبد که بالغ بر هفت فرسنگ مربع می شد، به آنها تعلق داشت ، و آن را کاملاً در اختیار داشتند .15
گزارش ابن فقیه بیانگر عظمت و شکوه معبد نوبهار است . وی از احترام والای آن معبد نزد مردم و نیز از هدایای نفیسی که مردم به آن تقدیم می کردند ، سخن می گوید . به گفتهُ وی در گرداگرد معبد 360 مقصوره بود که خادمان و نگهبانان نوبهار در آن منزل داشتند .
به روایتی در روزگار خلافت عثمان بن عفان که خراسان فتح شد ، پرده داری نوبهار را پدر خالد در دست داشت . برمک در طی فتوحات نیروهای اسلام اسیرشد و او را با گروگانهای دیگر، نزد عثمان گسیل نمودند. برمک در مدینه ، اسلام اختیار کرد و نام عبدالله را برای خویش برگزید و دوباره به زادبوم خود برگشت . 16 درستی و حقیقت این داستان معلوم نیست ، امّا بیانگرآن است که این خاندان در همان مراحل آغازین که اسلام در نواحی دوردست ایران پدیدار شد ، به اسلام گرویدند .
بنابر پژوهشی متاُخر ، ارتباط مسلمین با منطقهُ بلخ بین عضوی از برمکیان به دوران نخستین فتوحات مسلمین به زمان معاویه برمی گردد و رابطهُ عضوی از برمکیان و خلیفه ای ازمسلمان نمی تواند پیش از حکومت هشام بن عبدالملک صورت گرفته باشد ، و تلاش هایی که برای برگرداندن این ارتباط به زمان عثمان خلیفه سوم صورت گرفته است ، متقاعد کننده نیست .17
عمربن ازرق ، مورخ نخستین خاندان برمک ، در کتاب تاریخ برامکه بیان می کند که: برمک هنگامی که با پانصد تن از پیروانش وارد دربارهشام شد ، مورد تکریم زیادی قرار گرفت. وی در همین زمان اسلام پذیرفت .18
بنابر روایتی ، خانوادهُ برمک در سال 86 ه . ق / 705 .م به اسلام گرویدند .19به گفتهُ بووا،خاندان برمک در نیمهُ دوم قرن اوّل هجری قمری به اسلام گرویدند و این امر باعث شد که از جانب شاهان ترک مورد آزار و اذیت واقع شوند .20به نظر می رسد که این سخن بووا از حقیقت به دور باشد ، زیرا از روایت ابن فقیه بر می آید حاکمی که با برمک در افتاد ، نازک (نیزک) طرخان نام داشت و چون این نام به دودمان حکومتگری پیش از اسلام می رسد ، این حاکم بی شک ایرانی بوده است که مسلمان شدن برمکیان منافع آنهارا با خطر جدّی مواجه کرده بود . بنابراین روایت ، چون برمک در وفاداری خود به اسلام پابرجا ماند ، مورد شبیخون نازک ( نیزک ) قرارگرفت و در این شبیخون برمک و فرزندانش به قتل رسیدند . ابن فقیه سپس به اخباری می پردازد که صبغهُ افسانه دارد و به نظر می رسدکه به سبب کمبود منابع موثق ، عموماً روایات را به هم آمیخته و آمیزه ای به دست می دهد که بی شک از لحاظ تاریخی بسیار مغشوش است . به گزارش وی ، از میان برمکیان تنها پدر خالد جان به در برد ، بدان صورت که مادرش با کودک خود به کشمیر گریخت ، پدر خالد در آنجا رشد و نمو نمود و دانشهای مختلفی چون ستاره شناسی و طب بیاموخت . در نتیجه پیروزی نازک ( نیزک ) بار دیگر آیین پیشین در آنجا احیا گردید . عموم مردم که از دین قدیم سرخورده بودند ، از پدر خالد دعوت کردند تا به بلخ آید، وی به بلخ آمد و به کهانت نوبهار رسید و او نیزمانند اسلافش ملقب به برمک شد و با دختر پادشاه چغانیان ازدواج کرد ، و پایگاه و منزلت وی افزون شد ، تا آنجا که برای وی هدیه نیز می فرستادند .21
این روایت با همهُ نواقصی که دارد ، تا حدودی برخی واقعیتها را مشخص می کند و نشان می دهد که برمک ( پدر خالد ) فردی عالم و دانشمند بوده و از دانش های مختلف زمان خود بهره مند بوده است . دیگر اینکه نشان می دهد که برمکیان از پایگاه سیاسی و اجتماعی زیادی برخورداربوده اند . به طوری که پادشاه چغانیان حاضر شد دختر خود را به عقد ازدواج وی در آورد .
به نظر می رسد که این ازدواج سببی بین خاندان برمکی و چغانی ، سبب افزایش منزلت برمکیان گردید و بر اعتبار و منزلت پیشین آنها افزود . در زمان خلافت عبدالملک یا پسر او سلیمان در اواخر قرن اول یا ابتدای قرن دوم هجری قمری ، رییس این خاندان که اسلام پذیرفته بود ، وارد دمشق شد و در دستگاه خلافت اموی دارای قدرت و نفوذ گردید . خلفای دیگر اموی نیز به اولاد برمک توجه زیادی مبذول داشتند.22
به گزارش تاریخ برامکه ، هنگامی که سلیمان بن عبدالملک لیاقت و کاردانی برمک را شنید ، از والی بلخ خواست که وی را به دمشق گسیل دارد و از مخارج سفر وی را پذیرا گردد و هرچه از تجمل و ساز و برگ لازم است ، برای وی فراهم کند و او را با جلالتی هرچه تمامتر به دمشق فرستد . هنگامی که برمک عازم دمشق بود ، وارد هر شهری که می شد ، با استقبال بزرگان مواجه می شد ، وی در دمشق نیز مورد استقبال ارکان خلافت قرار گرفت.23
بنابر پژوهشی متاُخر، برمک باید چندین سال در رصافه ، محل سکونت هشام ، مانده باشد و در اینجا بود که پسرش خالد با مسلمه پسر خلیفه پرورش یافت . در همین زمان است که مهارت برمک در علم پزشکی نمودار شد و به توصیهُ وی مسلمه برای اینکه صاحب فرزند شود، داروی مخصوصی را مصرف نمود .24 برمک و پسرش خالد در پرتو درایت و ثروت خود نفوذ بسیاری در دربار خلفای اموی به دست آوردند .25 آنچه مسلم است ، اینکه برمک و اولادش در زمان بنی امیه معزز و محترم بوده و از منزلت خوبی برخوردار بودند.26 خالد بن برمک احتمالاً در سال91 ه . ق / 709 م به دنیا آمد و در زمان خدمت مروان حمار فرماندهی سپاه را بر عهده داشت ، امّا زمانی که ابومسلم بیرق قیام خراسان را بر افراشت ، این سمت را رها کرد . با توجه به اینکه برمکیان خاندان برجسته ای در آن ایالت بودند ، خالد توانست هم از نظر ثروت و هم از لحاظ نفوذ و اهمیت ، نقش بزرگی را در نهضت عباسی ایفاء نماید .27
وی یکی از فرماندهان برجسته ای بود که قحطبه در عملیات نظامی خود علیه امویان بارها از وی سود برد . بنا بر گزارشی افسانه ای ، برمک پدر خالد از نعمت پیش بینی برخوردار بود . وقتی محمدبن علی بن عبدالله عباس را مشاهده کرد ، به پسرش خالد گفت که خلافت به عباسیان انتقال پیدا خواهد کرد و به وی سفارش کرد که اگر توانست از آرمان آنها حمایت کند .28 خالد بن برمک جزو بیست نفری بود که بعد از نقبای دوازده گانه به قصد تبلیغ آرمان عباسیان انتخاب شد و حوزهُ فعالیّت خالد گرگان، طبرستان و ری بود . 29 به گزارش طبری، قحطبه ، مقاتل بن حکیم عکی و خالد بن برمک را هریک با هزار کس علیه نیروهای اموی به سرداری تمیم بن نصر بن سیار گسیل نمود و زمانی که خود قحطبه با نیروهای اموی رو به رو شد ، خالد بن برمک از فرماندهان مهمی بود که در جناح راست لشکرش به نبرد مشغول بود و این خود اهمیت و نقش برجسته خالد را نشان می دهد . در این نبرد خونین سرانجام تمیم بن نصر درنبردگاه کشته شد و بسیاری از نیروهای اموی به قتل رسیدند و اردوگاهشان نهب و غارت گردید .30 خالد بن برمک در پیکار دیگری که قحطبه با عامربن ضباره ، سردار دیگر اموی داشت ، جناح راست لشکر وی را هدایت می کرد . نتیجهُ این نبرد مجدداً برای امویان مصیبت بار بود ابن ضباره در این جنگ به قتل رسید و سپاهیانش کشته شدند و رو به گریز نهادند .31
زمانی که قحطبه در ذیقعدهُ سال 131 ه . ق به سوی گرگان رفت ، خالد بن برمک از جمله کسانی بود که وی را همراهی می نمود . در ذیحجه همین سال ( 131 ه . ق ) بین قحطبه و سردار اموی ، نبردی در گرفت که خالد بن برمک و مقاتل بن حکیم عکی جناح چپ نیروهای قحطبه را هدایت می کردند. این نبرد نیز سرانجام با پیروزی قحطبه و شکست نیروهای شام پایان پذیرفت و ده هزار تن از نیروهای آنها به قتل رسیدند.32
خالد علاوه بر جنگاوری و میدان داری ، مدیری لایق و شایسته بود ، به طوری که چون غنایم این نبرد جمع آوری شد ، قحطبه آن را به خالد سپرد تا بین سپاهیان تقسیم کند .33 در جریان این پیکارها علائمی از نبوغ و تیزهوشی خالد به ظهور رسید که جریان نبرد را به نفع عباسیان برگرداند . از جمله در عیون الاخبار روایتی آمده که نشان می دهد چگونه این تیزهوشی ، نیروهای عباسی را از غافلگیری نجات داد و سبب پیروزی آنان بر دشمن شد . 34 بنا بر گزارش دینوری ، اهمیّت و مقام خالد چندان بود که قحطبه گروهی از پهلوانان و گزیدگان سپاه خود را تحت رهبری وی قرار داده بود . 35 پس از آنکه خراسان برابومسلم مسلّم شد ، وی عاملان خود را به نواحی مختلف گسیل داشت . از آن جمله قحطبه را به همراهی چند سردار که خالد بن برمک نیز در زمرهُ آنان بود ، به طوس فرستاد . 36 سرانجام خالد بن برمک در نبرد با نیروهای اموی ، به ایران غربی پاگذاشت . وی از جمله کسانی بود که به برای تکمیل عملیات نظامی علیه امویان به نواحی غربی فرستاده شد . 37سخن آخر آنکه خالد بن برمک از بزرگترین دعاة عباسی ، و دارای صفات و ویژگی های عالی و بلندمنشانه بود 38 و در پیروزی نهضت عباسی سهمی چشمگیر داشت .
لوسین بووا احتمال می دهد که علاوه بر خالد ، ممکن است برادران وی نیز ، با قحطبه همداستان شده، برای پیشرفت نهضت عباسی ثروت و نفوذ خود را به کار برده باشند . 39 منابع ، پاسخ روشنی در مورد دلیل عمدهُ همکاری برمکیان با نهضت عباسی به دست نمی دهند ، امّا شاید بتوان این استدلال را مطرح نمود که اگر چه برمکیان در زمان امویان از منزلتی برخوردار بودند ، ولی در اداره امور مهم کشور دخالتی نداشتند بنابراین ، برمکیان ، که از این مساُله ناخشنود بودند ، به نهضت عباسی پیوستند و از آن پشتیبانی کردند تا در حاکمیت آینده در اداره امور از سهم بیشتری برخوردار شوند .
درخراسان کسی یافت نمی شد که خالد بر وی منت ننهاده باشد ، زیرا خراج را قسطی نموده بود و با مودیان با روشی نیکو رفتار می کرد.40
مسعودی در مروج الذهب دربارهُ خالد بن برمک می نویسد : " فرزندان خالد بن برمک ، یحیی با تدبیر و عقل بسیارش و فضل با بخشش و مهارتش و جعفر بن یحیی با دبیری و فصاحتش و محمد بن یحیی با بزرگی و همتش و موسی بن یحیی با دلیری و جسارتش هیچ کدام درحسن راُی و شجاعت و دیگر صفات چون خالد نبودند " . 41بنا بر روایت جهشیاری ، زمانی که ابوعبدالله ، وزیر مهدی ، که خود از زیرک ترین و باهوش ترین افراد به شمار می رفت ، در مشکلی فرومانده بود ، به راهنمایی خالد بن برمک از آن مشکل رهایی یافت . 42
منابع از ویژگی های دیگر خالد چون ، سخاوت و بزرگواری ، نجابت و نیکوکاری سخن می گویند. 43 دست بخشش خالد همیشه باز بوده است به طوری که وی برای همنشینان خود خانه بنا کرد، و زمینهای بسیاری را به افراد بخشیده بود . اقدام مهم دیگر خالد آن بود که دست به اصلاحات اجتماعی زد و سعی نمود زنان و دختران ایرانی را که عنوان تحقیرآمیز کنیزی بر آنها نهاده شده بود و از امتیازات اجتماعی خوبی برخوردار نبودند ، با ثروت و امکانات خود خریده و آزاد کند و برای آنکه مردم نیازمند ، احساس شرمندگی نکنند ، عنوان زوّار را به آنها اعطاء کرد .44 روایتی دیگر در مورد بخشندگی خالد حاکی است که وی در یکی از اعیاد ، تمامی زر و سیمی که بدست آورده بود ، به شاعری که شعری در وصف وی سروده بود ، بخشید .45
بنابر روایت طبری ، خالد بدون آنکه عقوبت سختی کند ، مهابت زیادی در دلها داشت .46 خالد بن برمک که از هواداران جدّی عباسیان بود و در استواری حکومت آنان نقش بزرگی ایفاء کرده بود ، در زمان ابوالعباس سفاح بعد از به قتل رسیدن ابوسلمه خلال به سرپرستی کارهای دیوانی گمارده شد و اگرچه وظایف وزیر را داشت ، امّا فاقد این عنوان بود .47 سرنوشت ناخوشایند ابوسلمه ، نخستین وزیر خلافت عباسی ، عنوان ، وزارت را با نوعی بد اقبالی همراه کرده بود . از این رو خالد با آنکه کار وزیر را انجام می داد ، ولی بدین نام خوانده نمی شد .48 بدین ترتیب دهقانی ایرانی از اهل بلخ و صاحب اراضی وسیع به عالیترین مقام دیوانی در دستگاه خلافت عباسی رسید .49
سفاح ، خالد را به عنوان مدیر دیوان جند و خراج منصوب کرد . در دیوان ، نخست شکلی از طومار استفاده می کردند ، ولی خالد نخستین کس بود که دفتر را جانشین طومار کرد خیلی زود اعتماد خلیفه را به دست آورد و رایزن اصلی او گشت .50خالد در کار خود دوستداران زیادی یافت و آثار نکویی از خود به یادگار گذاشت . مقام و منزلت خالد تا آنجا رسید که ابوالعباس ریطه دختر خود را به وی سپرد تا همسرش او را شیر دهد ام سلمه همسر ابوالعباس نیز ام یحیی دختر خالد را شیر می داد .51زمانی که منصور به خلافت رسید ، خالد همچنان در مقام و منصب خود باقی بود و مورد توجه منصور قرارداشت و از مشورت وی سود می برد .52حدود سال 150 ه . ق / 760 م ابوجعفر منصور خالد بن برمک را به امارت طبرستان ، ری و دماوند گمارد که امارت او هفت سال به طول انجامید .53امّا ابن فقیه مدت حکومت خالد بن برمک بر طبرستان را پنج سال می داند . به گزارش ابن فقیه در این مدت موفقیت های زیادی نصیب خالد گردید . وی بر مصمغان، رییس روحانیان و موبدان ری غلبه کرد . با شکست اسپهد طبرستان به دست خالد بن برمک گنجینههای گرانبهای وی که هنگام فرار دودمان ساسانی از مداین در آنجا پنهان کرده بودند ، به دست خالد افتاد. اسپهبد خود زهر بنوشید و درگذشت و مصمغان به همراه زنان خود نزد خالد آمده ، تسلیم گردید .54 دیری نگذشت که به سبب بدگویی دشمنان مورد خشم منصور واقع گشت و به پرداخت سه میلیون درهم محکوم گردید، ولی وی آنقدر نفوذ به هم رسانیده بود که توانست بیش از مبلغ مذکور را طی دو روز فراهم آورد. در این زمان یکی از حامیان و هواداران اصلی وی خیزران ، مادر هارون ، بود که بخش هنگفتی از ثروت خود را برای رهایی خالد هزینه کرد . سرانجام چون منصور به بی گناهی وی پی برد ، او را بخشید .55
با وجود آنکه منصور ، خالد را دل آزرده کرده بود ، ولی نمی توانست از وی چشم پوشی کندو چون کردان در موصل شورش کردند و اوضاع را نابسامان کردند ، مشاوران خلیفه کسی بهتر از خالد نیافتند . از این رو ، او را برای فرونشاندن این شورش و تثبیت اوضاع برگزیدند .56 بنابراین ، خالد به حکومت موصل گمارده شد و تا زمانی که منصور دیده از جهان فروبست ، در این سمت باقی ماند .57
به روایت ابن خلدون علاوه بر موصل ، منصور امارت آذربایجان را نیز به خالد تفویض کرد . 58و از آنجا که گردیزی در ضمن گزارش خود اشاره می کند که خالد در زمان منصور مامور فرونشانی فتنه خوارج در آذربایجان شد ، 59 باید سخن ابن خلدون به حقیقت نزدیکتر باشد و خالد احتمالاً امارت موصل و آذربایجان را توامان به دست آورده بود . هنگامی که خالد عازم سفر موصل برای در دست گرفتن امارت آنجا بود ، دو تن از برادرانش ، حسن و سلیمان، پسران برمک ، وی را در این سفر همراهی می کردند .60
بنابر روایت طبری ، منصور که علاقهُ شدیدی به مهدی پسر خود داشت ، تلاش می نمود، وی را ولیعهد خود کند ، اما مانع عمدهُ وی عیسی بن موسی بود که به شدّت با خلع خود مخالفت می ورزید، و همهُ تدبیر منصور برای جلب توجه موافقت وی موُثر نیفتاد تا آنکه در کار عیسی فروماند . منصور، سرانجام به خالد متوسل شد و از وی خواست که او را در این کار یاری دهد. خالد توانست با زیرکی خاصی عیسی را به پذیرش خلع خود از ولایت عهدی راضی کند و بدین وسیله خالد راه را برای خلافت مهدی سامان داد .61 مهدی ، خالد را به کارگزاری فارس گمارد . خالد پسر خود یحیی را به جانشینی خود گمارد و خراج مردم فارس را قسط بندی کرد و آنها را از مالیات درخت معاف داشت .
در حالی که پیش از وی مالیات گزافی به درختان می بستند . مزید بر آن ، خالد هدایای فراوانی در بین مردم توزیع کرد . 62 در زمان مهدی ، ماسیه به عنوان اقطاع به خالد واگذار شد و خالد این منطقه را محل سکونت خود ساخت و سپس پسرش یحیی و پسران یحیی یعنی ، جعفر و فضل ، نیز قصرهایی در آنجا بنا کردند .63
هنگامی که مهدی امور سراسر مغرب خلافت را از انبار تا آفریقا به هارون سپرد ، به خالد که دبیر هارون بود ، دستور داد که امور آن خطه را سامان بخشد و خالد نیز به این کار مهم دست یازید .64خالد بن برمک به همراهی برادرانش ، حسن و سلیمان ، هارون الرشید فرزند مهدی را که به فرمان پدر عازم نبرد علیه روم بود ، یاری دادند .65 دیری نگذشت که خالد در سال 165 ه . ق / 782 م و اندکی پیش از اینکه هارون از این اردوکشی بازگردد ، درگذشت .66 اهمیت خالد در این زمان بدان پایه رسیده بود که هارون خلیفه آینده عباسی بر وی نماز گزارد .67 بدین ترتیب یکی از معماران قدرت و نفوذ ایرانی در دستگاه خلافت عباسی دیده از جهان فروبست ، اما وی هوشیارانه اوضاع را برای نفوذ آینده خاندانش هموار کرده بود . با مروری بر آنچه گفته شد مشخص می شود که خالد بن برمک نقش کارساز و موثری در خلافت اموی داشت اما ازآنجا که امویان تمایل چندانی به عناصر غیر عرب و موالی نداشتند وی این امکان را نیافت تا آن طوری که شایسته بود نقش خود را ایفاء کند ، از این رو وی به پشتبانی از نهضت عباسیان پرداخت و نفوذ ، لیاقت و ثروت خود و خاندانش را برای پیروزی آنها بر امویان بکار برد تا با تاسیس خلافت عباسی ، وی و خاندانش از نفوذ و منزلت مناسبی برخودار شوند و می توان گفت در این زمینه تا حدود زیادی موفق شد .
پی نوشتها :
1. غیاث الدین بن همام الدین الحسینی ، خواندمیر ، حبیب السیر فی الاخبار افراد بشر ، به اهتمام محمد دبیرسیاقی ، ج 2 ، خیام ، 1353 ، ص 232 .
2. لوسین بووا ، برمکیان ، بنابر روایت مورخین عرب و ایرانی ، ترجمه عبدالحسین میکده ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1352 ، ص 46 .
3. مولف گمنام ، تاریخ برامکه ، به اهتمام میرزا عبدالعظیم خان گرگانی ، تهران ، مطبعه ، مجلس ، 1312، ص 2 .
4. محمد بن جریر طبری ، تاریخ طبری ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، ج 9 ، تهران ، بنیاد فرهنگ ایران ، 1353 ، ص 6 - 3805 .
5.W . Barthold ( Barmakids ) in En cyclopaedia of Islam ,vol . II .ed . M . TH . Houtsma ,T. W .Arnold ,R .Basset and R . Hartmahn (Leiden . New york .Kabenhavn .K . in . 1987 ) p . 664 .
6. هندوشاه سنجر بن عبدالله صاحبی نخجوانی ، تجارب السلف ، به اهتمام عباس اقبال ، کتابخانه طهوری ، 1344 ، ص 101 .
7. ابواسحق ابراهیم اصطخری ، المسالک الممالک ، به اهتمام ایرج افشار ، تهران ، علمی و فرهنگی، 1368 ، ص 216 .
8 . ابوبکر ، احمدبن محمد بن اسحاق همدانی ، ابن فقیه ، البلدان ، بخش مربوط به ایران ، ترجمه ح - مسعود ، تهران ، بنیاد فرهنگ ایران ، 1349 ، ص 172 .
9. مولف گمنام ، تاریخ برامکه ، ص 5 ، خواندمیر ، همان اثر ، ص 233.
10. Abbs , I , " Barmakds " , In EncycLopdia Iranica , Yol . III , Edited Ehsan YarshaTer ( London and Newyork , Kegan paul , 1989 ) p .806 اما به عقیده کانپوری لفظ برمک ، از فارسی به عربی راه یافته است . محمد عبدالرزاق کانپوری، برمکیان ( یحیی - فضل - جعفر ) ، ترجمه مصطفی طباطبایی ، بی جا ، انتشارات کتابخانه سنایی، بی تا، ص 48.
11. Abbs , Ibid . p .806.
12. Barthold , op . cit . p . 664 .
13. ابن فقیه ، همان ، ص 172 .
14. شیخ الاسلام المله و الدین ابوبکر عبدالله بن عمر بن محمد بن داود واعظ بلخی ، فضایل بلخ ، ترجمه عبدالله محمدبن محمد بن حسین حسینی بلخی ، به اهتمام عبدالحی حبیبی ، تهران ، بنیاد فرهنگ ایران ، 1350، ص 20 .
15. بووا ، همان ، صص 29 و 3 .
16. ابن فقیه ، همان ، ص 172 .
17. Abbs , op. cit . p . 806 .
18. Abbs , Ibid . p . 806 .
19. Bagot , op . cit . p . 219 .
20. بووا ، همان ، ص 42 .
21. ابن فقیه ، همان ، ص 173 .
22. بووا ، همان ، ص 42 .
23. مولف گمنام ، تاریخ برامکه ، ص 4-3 .
24. Abbs , op . cit . p . 806 .
25. بووا ، همان ، ص 42 .
26. خواندمیر ، همان ، ص 233 .
27. Bagot , op . cit . p .219.
28. Abbs , op . cit . p .806-807 .
29.Abbs , Ibid . p . 807 .
30. محمد بن جریر طبری ، تاریخ طبری ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، ج 10 ، تهران ، بنیاد فرهنگ ایران ، 1353، ص 4564 .
31. همان ، ص 4568 .
32. همان ، ص 4566 .
33.احمد بن ابی یعقوب ، ابن واضح ، تاریخ یعقوبی ، ترجمه محمد ابراهیم آیتی ، ج 2 ، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1343 ، ص 320 .
34 .حمد بن عبدالله بن مسلم بن قتیبه الدینوری ، عیون الاخبار ، جزء ثانی ، قاهره ، الهیتة المصریه العامة للکتاب ، 1973 ، ص 117 .
35.دینوری ، ابوحنیفه ، احمدبن داود ، اخبارالطوال ، ترجمه محمد مهدی دامغانی ، تهران ، نشر نی، 1364 ، ص 406 .
36. طبری ، همان ، ج 10 ، ص 4563 .
37. عزالدین علی بن الاثیر ، الکامل فی التاریخ ، ( کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران ) ، ترجمه ابوالقاسم حالت ، ج 9 ، بی جا ، موسسه مطبوعاتی علی اکبرعلمی ، بی تا ، ص 35 ؛ طبری، همان اثر ، ج 10 ، ص 4598 .
38 .محمد الخضری بک ، محاضرات تاریخ الامم اسلامیه ( الدولة العباسیة ) بیروت ، دارالمعرفه ، بی تا، ص111.
39. بووا ، همان ، ص 46 .
40.ابوعبدالله محمدبن عبدوس الجهشیاری ، الوزراء و الکتاب ، ترجمه ابوالفضل طباطبایی ، بیجا ، بیتا، ص133.
41. مسعودی ، مروج الذهب ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، ج 2 ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1347، ص 370 .
42. جهشیاری ، همان ، ص 9-168.
43. همان ، ص195؛ ابن طقطقی ، همان ، ص 211.
44. جهشیاری ، همان ، ص 195 .
45. ابن طقطقی ، همان ، ص 213 .
46. طبری ، همان ، ج 11، ص 4979 .
47. الخضری بک ، همان ، ص 111؛ مسعودی ، التنبیه و الاشراف ، ترجمه ابوالقاسم پاینده تهران ، بنگاه ترجمه و نشرکتاب ، تهران ، 1349 ، ص 294 .
48. ابن طقطقی ، محمد بن علی ، تاریخ فخری ، ترجمه وحید گلپایگانی ، تهران ، علمی و فرهنگی ، 1367 ش ، ص 211 .
49. پیگولوسکایا ، ن و ... ، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم میلادی ، ترجمه کریم کشاورز ، تهران ، انتشارات پیام ، 1354 ش ، ج 1 ص176 .
50. Abbs , op .cit . p . 807.
51. جهشیاری ، همان ، ص 125 .
52. ابن طقطقی ، همان ، ص 213 .
53. Abbs , op . cit . p . 807 .
54. ابن فقیه ، البلدان ، صص 160 و 156 .
55. جهشیاری ، همان ، ص 137 .
56. طبری ، همان ، ج 11، ص 4977 .
57. همان ، ص 4978 .
58. ابن خلدون ، عبدالرحمن ، العبر ( تاریخ ابن خلدون ) ، ترجمه عبدالمحمد آیتی ، تهران ، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ، 1364ش ، ج 2 ، ص 348 .
59. گردیزی ، ابوسعید عبدالحی بن الضحاک بن محمود ، زین الاخبار ، به اهتمام عبدالحی حبیبی ، تهران ، بنیاد فرهنگ ایران ، 1347ش، ص 65 .
60.طبری ، همان ، ج 11 ، ص 4979 .
61. همان ، ص 42- 4921 .
62. جهشیاری ، همان ، ص 6-195 .
63. Abbs , op . cit 807 .
64. جهشیاری ، همان ، ص 5-194 .
65. طبری ، همان ، ج 12، ص 5115 .
66. Abbs , op . cit . p . 807-8.
67. جهشیاری ، همان ، ص 197- 196.