فکر می کنم یکی از روزهای زمستان سال 1372-1371 در دانشگاه شهید بهشتی  من سال سوم رشته تاریخ بودم که یک روز استاد عزیزم دکتر خلعتبری در کلاس گفتند : بچه ها فردا یکی از دانشجویان که پایان نامه اش با من هست به دفاع از پایان نامه اش خواهد پرداخت حتما شرکت کنید برای شما یک تجربه خوبی خواهد بود بویژه که قضاوت این پایان نامه را جناب آقای دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی ( استاد بزرگ ) انجام خواهند داد، فردا که شد همه مشتاقانه منتظر آمدن استاد باستانی پاریزی بودیم که فردی سیه چرده با ابروانی بلند وارد و با احترام حاضران در جایگاه قرار گرفتند من شهرت استاد باستانی پاریزی را شنیده بودم ولی هرگز ندیده بودمش و این برای اولین و آخرین باری بود که استاد را دیدم ، وی کلامی دلنشین داشت و به سبک و سیاقی صحبت می کرد که مخاطب مجذوبش می شد. یادم هست که پایان نامه مذکور در مورد جنبش بابک خرم دین بود بعد از صبحت های که در هنگام دفاع از پایان نامه معمول است نوبت به دکتر باستانی پاریزی رسید وی ابتدا اعلام داشتند که او در هیچ همایش و  موضوعی تاریخی  شرکت نمی کنند مگر اینکه بنوعی به کرمان مربوط باشد و  گفتند به همین دلیل اینجا حاضر شده ام که فلان نویسنده نوشته است که  بابک در فلان تاریخ  گذری به کرمان داشته است. سپس قبل از اعلام نظر در مورد پایان نامه مذکور خاطره ای را بیان کردند که در ذهن من حک شد . استاد فرمودند: روزی در گروه تاریخ  دانشگاه تهران پشت میزم بودم که چند نفر که شبیه هندی ها بودند وارد اتاقم شدند و صندوقچه ای با خود داشتند و بعد از سلام گفتند : خیلی خوشحالیم که جناب عالی اسماعیلی هستید با تعجب گفتم چه کسی گفته من اسماعیلی هستم گفتند شما چندین کتاب نوشته اید که همه عدد هفت دارند مثلا وادی هفت واد ، خاتون هفت قلعه ، آسیای هفت سنگ ، اژدهای هفت سر ، کوچه هفت پیچ و... به خاطر اینکه عدد هفت نزد ما مقدس هست فکر کردیم که شما اسماعیلی هستید و تا کنون کتمان کرده اید. گفتم اگر امری هست در خدمت هستیم نگاهی به صندوقچه انداختند و گفتند ما یک سری اسناد قدیمی داریم می خواستیم که یک محرم اسرار برای ما این اسناد را بررسی کند گفتم در خدمتم گفتند: الان دیگه شما نامحرمید و ممکن نیست و رفتند.