آدرس فروشگاه کتابهای موفقیت و ثروت IDPay.ir/ketab1401/file

راز و رمز موفقیت احد عظیم زاده از زبان خودش

بزرگ‌ترین تولیدکننده و صادرکننده فرش دستباف کشور

نام: احد عظیم‌زاده
متولد: 1336، روستای اسفنجان ـ اسکو
من احد عظیم‌زاده هستم. در 10 آذر 1336 در ده اسفنجان در شهرستان اسکو متولد شدم. هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و یتیم شدم. امکانات مالی‌مان اجازه نمی‌داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به کلاس اول مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی کنم. تا 13 سالگی روزها قالی می‌بافتم و شب‌ها درس می‌خواندم. چاره‌ای نبود، وسع مالی ما جز این اجازه نمی‌داد. خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال 2بار بیشتر نمی‌توانستیم برنج بخوریم. یک بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه‌سوری.

آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت کشیدم. کارم را با به دوش کشیدن پشتی و قالی‌های کوچک و بردن آن از اسفنجان یا اسکو برای فروش آغاز کردم. در آغاز کار از هرکدام از آنها یک یا دو تومان (نه هزار یا 2هزار تومان) سود می‌کردم. پنج سال اینچنین سخت کار کردم. بسیار دشوار بود. اما پشتکار و اعتقاد به هدف با توکل به خدا تحمل سختی‌ها را آسان می‌کرد. در 18 سالگی توانستم 20 هزار تومان پس‌انداز کنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا این‌که مجبور به ترک تحصیل شدم.
غصه یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. (بغض می‌کند) یتیم هیچ‌کس را ندارد. کارمند، کارگر، بانکی، کاسب و هرکس دیگری شب که به خانه‌اش می‌رود دستی به سر و روی بچه‌اش می‌کشد. اما یتیم این محبت بزرگ را ندارد. شب‌ها، شب‌های جمعه پاهایش را در بغل می‌گیرد و به انتظار می‌نشیند. در انتظار آن کس که دستی به سرش بکشد...
در این فکر بودم که سرمایه‌ام را افزایش بدهم تا بتوانم کاری بکنم. می‌خواستم یک کارگاه فرشبافی راه بیندازم. سراغ پسرعموی پدرم رفتم و از او 20 هزار تومان قرض کردم و 60 هزار تومان هم از بانک وام گرفتم. سرمایه‌ام شد 100 هزار تومان یعنی به اندازه یک تراول صد تومانی امروزی. وقتی این پول دستم آمد تازه به فکر افتادم که چه بکنم. چه ایده جدیدی داشته باشم؟ ماه‌ها فکر کردم. آن روزها چون انقلاب پیروز شده بود تا 2 سال به هیچ ایرانی پاسپورت نمی‌دادند.

در این مدت فکر کردم و فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که با صادرات کارم را شروع کنم. اما هیچ اطلاعاتی نداشتم. شنیده بودم آلمان مرکز تجارت فرش است. ویزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در یک مسافرخانه یا پانسیون مستقر شدم. به سالن‌ها و انبارهای فرش آنجا سرزدم و با سلیقه‌ها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان برای خرید فرش به سوئیس می‌روند.

ویزای 15 روزه سوئیس گرفتم و به ژنو رفتم. زبان هم نمی‌دانستم. در یک هتل با تاجری آشنا شدم و او ایده اصلی را به من داد: فرش گرد بباف. در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمی‌شد و کیفیت تولید فرش و رنگ‌بندی‌ها هم مناسب نبود. چای و قهوه‌ام را خوردم و همان روز به ایران برگشتم. به ده خودمان آمدم و ساختمانی اجاره کردم. دستگاه خریدم، با 10 درصد نقد و بقیه اقساط. ابریشم هم قسطی خریدم.

انسان باید ریسک‌پذیر باشد و من هم ریسک کردم. با دست خالی و از هیچ. شروع به بافتن فرش گرد کردم و چند نمونه که بیرون آمد سر و کله تاجران آلمانی پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور می‌کنید یا نه؟ در اولین معامله 6.5 میلیون تومان نقد پرداختند و شش میلیون تومان هم چک دادند!

آن شب از شدت هیجان نخوابیدم. احساس آن شب را خوب به خاطر دارم. سرمایه 100 هزار تومانی من که 80 هزار تومانش قرض بود در کارخانه اجاره‌ای اینچنین سودی نصیب من کرده بود، در اولین قدم... کسب و کارم رونق گرفت و صادراتم را به آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها آغاز کردم. بسیار سفر کردم و ایده‌های جدید دادم. از موزه‌های فرش کشورها بازدید می‌کردم و از طرح‌ها اقتباس یا از آنها عکس می‌گرفتم و با الهام از آنها و تلفیق طرح‌ها، ایده‌های نو بیرون می‌دادم. در این مدت سلیقه مشتریان را شناختم. اصول کار خودم را پیدا کردم. من شریک ندارم. هیچ‌گاه نداشته‌ام و نخواهم داشت. اگر شریک خوب بود، خدا برای خودش شریک می‌گذاشت. اصل دیگر من احترام به مشتری است، هر که می‌خواهد باشد. پیش مشتری مثل سربازی که جلوی تیمسار خبردار می‌ایستد، با احترام می‌ایستم.

اتکای خودم اول به خدا و دوم به ایده و تفکر و پشتکار و ریسک‌پذیری خودم است. بسیار ریسک می‌کنم، بسیار. کمی بعد در بازدید از هتل‌های معروف جهان تصمیم گرفتم وارد کار ساخت بزرگ‌ترین پروژه هتل کشور شوم. تاکنون 180 میلیارد تومان در این پروژه سرمایه‌گذاری کرده‌ام. تمام مصالح این پروژه خارجی و بهترین است. سنگ برزیل، شیشه بلژیک، دستگیره در انگلیس و تاسیسات آلمانی است. کابین چهار آسانسور نیز از طلای 18 عیار است. این هتل 340 واحد مسکونی در 25 طبقه، هفت طبقه سالن ورزشی، 34 طبقه هتل، 7 رستوران روی دریاچه، 10 هزار متر شهر آبی، 70 هزار متر زمین آمفی‌تئاتر، 90 هزار متر زمین گلف و 2 باند هلیکوپتر دارد. فقط قرارداد نورپردازی این پروژه با فرانسوی‌ها 9 میلیون دلار (9 میلیارد تومان)‌ است. این پروژه آبروی کشور است و من با افتخار روی آن سرمایه‌گذاری کرده‌ام. من ایران را دوست دارم. بروید بگردید حتی یک دلار و ریال در خارج کشور ندارم و سرمایه‌گذاری یا ذخیره نکرده‌ام....
می‌پرسید چه احساسی نسبت به پول دارم؟ پول دیگر مرا ارضا نمی‌کند. هدف من کارآفرینی است. تنها در پروژه آن هتل 600 نفر به طور مستقیم کار می‌کنند. من 2 بار برنده تندیس الماس بزرگ‌ترین بیزینس‌من جهان شدم و بزرگ‌ترین صادرکننده فرش کشور هستم. اما می‌دانید بزرگ‌ترین افتخار من چیست؟ یتیم‌نوازی. افتخار می‌کنم 2 سال خیر نمونه کشور شدم. افتخار می‌کنم جزو 100 کارآفرین برتر کشور هستم. دوست دارم اشتغالزایی کنم. دوست دارم سفره مرتضی علی باز کنم، معتقدم خدا من را وسیله قرار داده است. هم‌اکنون 1070 بچه یتیم را زیر پوشش دارم و با خودم پیمان بستم تا عمر دارم هر سال 100 بچه به آنها اضافه کنم. وصیت کرده‌ام وقتی مردم تا 10 سال بعد از عمرم هر سال 100 بچه یتیم اضافه شود و مخارج همه یتیم‌ها را از محل ارثم بپردازند. بعد از 10 سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را ادامه می‌دهند. سفره که می‌اندازیم برای یتیم‌ها و می‌آیند و غذا می‌خورند، کیف می‌کنم.

گریه می‌کنم و حال می‌کنم. این گونه ارضا می‌شوم. در یک مراسمی بچه‌ها دورم جمع شده بودند و هر کس چیزی می‌خواست. در این میان دختربچه‌ای به من نزدیک شد و به جای آن که چیزی بخواهد، فقط خواست دستم را ببوسد. مهرش بدجور به دلم نشست. خواستم فردا بیایند دفترم. آن دختر الان دخترخوانده من است. روی پایم نشست و بابایی صدایم کرد. من به هر دخترم 50 میلیون تومان جهاز دادم و مقرر کردم به این یکی 100 میلیون تومان جهاز بدهند. این دست خداست که مهر این دختر را به دل من انداخت. یتیمی سخت است. بهترین ساعات عمر من زمانی است که در خدمت یتیمان هستم. پول را برای چه می‌خواهیم؟ خدا به ما داده و ما هم باید به بقیه بدهیم. ما وسیله هستیم. باید بخشید و بی‌منت و زیاد بخشید. این توصیه من به همکارانم است. من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. این گونه نبوده که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول من است...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام پیشگیر

داستان موفقیت یک ایرانی امیدیار

دانلود رایگان کتابهای موفقیت و ثروت

 
 
داستان موفقیت یک ایرانی امیدیار

 

 


نامش پیر و فامیلش امیدیار بود. او هم مانند دیگر بازیگران بزرگ عصر دیجیتال، در اواسط آخرین دهه قرن بیستم میلادی، یعنی سپتامبر (1995)، پورتالی را طراحی و راه اندازی کرد که ایده خلاقانه و دیجیتالی او و همسرش Pam ، اکنون به نام ebay ، مشهورترین و برترین سایت حراجی آنلاین وب به شمار می رود.
پیرامیدیار در(21)ژوئن (1967)از پدری ایرانی و مادری فرانسوی در پاریس به دنیا آمد. پیرامیدیار رئیس و موسس سایت ای بی (ebay) اولین و معروفترین وبگاه مخصوص حراج و خرید و فروش اینترنتی که تا آخر سال (1998، 2/1)میلیون عضو (750) میلیون دلار حجم معاملات و حدود (8)میلیون دلار سود به هم زده بود، راه اندازی کرد. حالا بعد از گذشت مدت کمی، شرکت بزرگی شده است با بیش از (6000)کارمند میلیون ها مشتری ثبت شده. پیر امیدیار، جوان ایرانی الاصل مقیم آمریکا، در سال (2006)با (10)میلیارد دلار ثروت که همه اش از راه کسب و کار الکترونیکی و رهبری بر بازارهای عصر دیجیتال حاصل شده است، سی و پنجمین میلیارد در جهان و نوزدهمین میلیارد در آمریکا به شمار آمد. در آن سال های نه چندان دور، تصور اینکه روزی، خلق مکانی برای خرید و فروش اجناس دست دوم یا تا حدی نو و آفرینش یک حراجی واقعی دیجیتالی، حتمی شود، آرزویی به بزرگی آرزوهای چارلز دیکنز بود! اما آرمان طلایی پیر، چند سال پس از هزاره سوم، به واقعیتی مسلم مبدل گشت اکنون آن رویای شیرین به چنان حقیقتی مبدل شده است که فقط دامنه ebay.com ، میلیون ها دلار قیمت دارد.
آیا تاریخ بشریت این چنین زمان هایی برای پول درآوردن میلیون دلاری بازیگر زمان های مختلف خود، به خاطر می آورد؟ از انقلاب کشاورزی تا گذار به دوران صنعتی شدن بشر، و حتی قبل از پیدایش انقلاب ارتباطات یا موج سوم تافلر، هیچ گاه بدون دستیابی به دانش و ابزار فیزیکی و به خدمت گرفتن ده ها هزار کارمند، شخصی میلیاردر نشده بود. اما اکنون از سال های پایانی قرن بیستم به این سو، تاریخ شاهد تولد میلیاردرهای جوانی است که نه طلا دارند و نه نفت و ارثیه خارق العاده! آن ها فقط دانش دارند و بس. در واقع، اندیشه های نابی که با نوآوری و پژوهش خلاقانه در محیط مجازی متولد می شوند. تجربه ها و آموزه های ارزنده ای را به همراه دارند که حتی در دانشگاه هاروارد هم قابل آموختن نیست!
دانشگاه MIT، که ده ها برنده جایزه نوبل و هزاران پرفسور و دانشجوی نخبه از سراسر جهان را در لابراتوارها و مراکز آموزشی و صنعتی خود در اختیار دارد، در دهه های پایانی قرن بیستم، باعث تشکیل (4000)شرکت کارآفرین شده است که بیش از (230)میلیارد دلار درآمد داشته اند.
درآمدی که از طریق حمایت های یک دانشگاه صورت گرفته است، به اندازه درآمد کل کشورهای قاره آفریقا است. شکاف فقیر و غنی در هزاره دوم، بیش از هزاره اول افزایش یافت و اکنون در آغاز هزاره سوم، این شکاف به دلیل اتکای شدید کسب و کار به تولید دانش و به قولی اقتصاد دانش محور افزایش خواهد یافت. مجموعه رهیافت هایی که تا این بخش از کتاب مورد کسب و کار بازیگران صنعت دیجیتال جهان آموختیم، به ما خاطر نشان می کند که دیگر بیشترین درآمد، حاصل بیشترین نفر/ساعت کار فیزیکی و حضوری نیست. امری که حتی تا دهه شصت میلادی نیز، اقتصاد جهانی بر پایه آن حاکم بود. دنیا اکنون به سمت دیجیتالی شدن کامل و گذار به پست مدرنیسم دیجیتالی هدایت می شود. مصرع ناب حماسه سرای بزرگ پارسی گویان، حکیم ابوالقاسم فردوسی، که می فرماید توانا بود هرکه دانا بود، اکنون بیش از گذشته، مفسر موفقیت های خارق العاده بزرگان عصر دیجیتال می باشد. شکاف دیجیتالی بین انسان ها، علاوه بر تاثیرات منفی در گسترش ارتباطات و اطلاع رسانی در دنیای امروزی، در ایجاد فاصله طبقاتی در جوامع نیز موثر بوده است. اگرچه، خود صنعت دیجیتال و ارتباطات، عاملی در راستای ارتقای صلح جهانی و توسعه پایدار مبتنی بر توسعه امکانات در اقصی نقاط جهان است، اما اگر وضع به همین منوال پیش رود و کشورهای جهان سوم و در حال توسعه، به اندیشه کاهش فاصله علمی وابزاری خود با جهان اول نباشد،ضعف در رفتارهای اقتصادی ،علمی و فرهنگی جهان، کسب و کار غربی ها را هم با چالش رو به رو خواهد کرد. اگر در آسیا و آفریقا، که دو سوم جمعیت و منابع انرژی را در اختیار دارند، توسعه امکانات ارتباطی و اطلاعاتی مدرن در دسترس نباشد، مجموعا یک میلیارد جمعیت اروپا و آمریکا، نمی تواند در انتظار بازارها و فرصت های بی بدیل در آسیا و آفریقا باشد. با رشد امکانات ارتباطی و فناوری در اقصی نقاط جهان، می طلبد تا ضریب نفوذ فناوری های مدرن بیش از گذشته ارتقا یابد تا فراگیری توانمندی های ICT، دسترسی جهانی را برای ساکنان دهکده جهانی، به ارمغان آورد. ناگفته پیداست که سهم دانش و تولید علم در کارآفرینی و در مجموع، ثروت سازی برای خلاقان عصر دیجیتال، غیرقابل انکار است. دانشی که در بستر توانمندی دیجیتالی هدایت و با تلفیق مدیریت، خلاقیت و هنر، شکوفا شود، آن چیزی خواهد شد که ebay، بهترین مثال برای تفسیرش است. پیر امیدیار، در بهترین زمان ممکن، نسبت به راه اندازی و خلق حراج ای بی، اقدام کرد. اکنون، ده ها هزار سایت خرید و فروش در اینترنت وجود دارد، اما هیچ کدام به اندازه این پایگاه گردش مالی در اختیار ندارند.

داستان موفقیت یک ایرانی


موفقیت او از اتاق نشیمن آغاز شد. شاید آن روز نمی دانست در این اتاق سنگ بنای یک تجارت بسیار موفق بین المللی را می گذارد. صحبت از یک برنامه نویس ایرانی به نام «پیر امیدیار» است.
انسانی که علاقه ای به معروف شدن و محبوب شدن نزد رسانه های جمعی را ندارد. او در سال (1346)در شهر پاریس به دنیا آمد. پدر او ایرانی الاصل و مادرش فرانسوی است. بعد از (6)سال از پاریس به اتفاق پدر و مادرش به آمریکا مهاجرت کرد.
او از (14)سالگی شروع به برنامه نویسی کرد، اولین پروژه اش مربوط به دسته بندی کردن کتاب ها در کتابخانه مدرسه به وسیله یک نرم افزار بود، پس از اتمام تحصیل در رشته انفورماتیک از دانشگاه «Tufts» در ماساچوست آمریکا به شهر سانفرانسیسکو مهاجرت نمود، جایی که پایتخت صنعت، کامپیوتر آمریکاست یعنی در «سلیکونولی.» داستان موفقیت او از اینجا شروع شد که در سال (1995) نامزد او که امروز همسر اوست، علاقه بسیاری به جمع آوری جعبه های پلاستیکی شکلات که به صورت سر حیوانات مختلف بودند، داشت و از نبود امکانات جهت یافتن افراد دیگری که به این سرگرمی او علاقه داشته باشند و بتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و در صورت لزوم این اشیا را با یکدیگر معاوضه و یا این که خرید و فروش کنند شکایت داشت. آقای «امیدیار» سریعاً طرح جامعی برای این که نامزدش بتواند اجناس خود را در معرض فروش بگذارد ریخت و آن طرح خرید و فروش و یا حراج از طریق اینترنت بود. پس از این که موفق به راه اندازی سایت خود شد تصمیم گرفت از طریق این سایت تمام وسایل مستعمل خود را در معرض حراج بگذارد. در این راه موفق بود زیرا برای «اشاره گر لیزری» خود که خراب بود و دیگر کارایی نداشت توانست به مبلغ(14)دلار خریدار پیدا کند. کم کم با کمک دوستانش و تبلیغات دهان به دهان سایت او طرفداران زیادی پیدا نمود تا آنجایی که «server» نیز حق العمل خود را از (30)دلار به (250)دلار افزایش داد. در اینجا بود که این «ایده میلیاردری» را بنا گذاشت و در ابتدا شرکت کوچک «eshop» که کمپانی عظیم مایکروسافت به خرید شرکت او تمایل نشان داد.
او معتقد است که در اینترنت می توان یک بازار کامل به وجود آورد که عرضه و تقاضا برای همه کاربران در سطح جهان شفاف و مشخص باشد. «امیدیار» در مصاحبه ای اعلام کرد: من می خواستم کاری کنم که دیگران هرگز توانایی انجامش را نداشته باشند، با این ایده خواستم به تک تک افراد جامعه این قدرت را بدهم که در حالی که تولید کننده و فروشنده هستند، خریدار و مصرف کننده هم باشند.
این ایده جدید او که در ابتدای کار فقط به صورت یک سرگرمی بود، تبدیل به یک کمپانی عظیم تجاری بین المللی شد.
ایده «امیدیار» فروشندگان و خریداران را به یکدیگر ارتباط می داد. فروشنده کالا، جنس مورد نظر خود را از طریق کمپانی «Ebay» به معرض حراج می گذاشت و قیمتی برای شروع حراج تعیین می کرد. خریداران این کالا از سرتا سر گیتی قیمتی را که مناسب می دانستند به «Ebay» اعلام می کردند. در این میان باید فروشنده مدت زمان برگزاری حراج را نیز در ابتدای حراج مشخص نماید. در پایان زمان اعلام شده از طرف فروشنده کالا، به بهترین پیشنهاد رسیده، کالا تحویل داده می شود. در این میان کمپانی «امیدیار»(2 تا 4)درصد را به عنوان مجری این حراج از فروشنده کالا دریافت می کند.

گفت و گو با پیر امیدیار


هنوز هم با موفقیت پول پاروکنی در دنیای اینترنت ادامه می دهد. بقیه سرگذشت پیرامیدیار را از زمان خودش بخوانید.
کجا به دنیا آمدی؟


من در فرانسه شهر پاریس به دنیا آمدم. تا (6)سالگی آنجا زندگی می کردم. در همان سال ها به مدرسه دوزبانه ای می رفتم و انگلیسی را آنجا یاد گرفتم.(6)ساله بودم که به آمریکا رفتیم به واشنگتن دی. سی. برای تحصیل در کالج به کالیفرنیا رفتم. طولانی ترین زمانی که من در یک جا ماندگار شدم، همین دوران کالجم بود که (4)سال طول کشید: چون خانواده ما هر دو سه سال جایشان را عوض می کردند.

دوران کودکی ات چه طوری بود؟


من واقعاً به وسایل الکترونیک علاقه داشتم، به دستگاه های الکترونیک کوچک مانند ماشین حساب. این وسایل همیشه مرا مجذوب خودشان می کردند و همیشه مایل بودم که آن را بشکنم و قطعاتشان را جدا کنم و بکوشم که آن ها را دوباره سرهم کنم و تعمیرشان کنم، کاری که البته هیچ وقت نتوانستم انجام بدهم!

دانش آموز خوبی بودی؟


نه، دانش آموز خوبی نبود. از آنهایی بودم که اصلاً درس نمی خوانند.
گویا، اولین کار برنامه نویسی حرفه ای ات در دبیرستان اتفاق افتاد. آن موقع در ذهنت بود که علم رایانه: Computer science (رشته تحصیلی امیدیار در دانشگاه) همان چیزی است که تو می خواهی؟


من همیشه دوست داشتم با رایانه مشغول بشوم. نوع شغل انتخابی من این بود که می خواستم یک مهندس رایانه باشم. دلم می خواست نرم افزار و سخت افزار را کشف کنم و آن ها را با هم ترکیب کنم تا درباره رایانه ها چیزی یاد بگیرم. وقتی در دانشگاه Tufts به کالج رفتم، قبول کردند به مدرسه مهندسی بروم تا دوره مهندسی برق و رایانه را بگذرانم. من همان ترم اول یا شاید هم ترم دوم سریع فهمیدم که دوره مهندسی کمی برایم سخت است. مثلاً برای دانشجویان مهندسی لازم بود که به طور حتم درس شیمی بگذرانند: ولی من هیچ علاقه ای به شیمی نداشتم. من خودم را کشتم تا از شیمی سردربیاورم و برای امتحان حسابی درس خواندم؛ ولی نتیجه اش تقریباً هیچ بود. یادم هست که برای میان ترم این قدر زیاد درس خواندم که تا پیش از آن برای هیچ درسی این کار را نکرده بودم؛ اما نمره ام از (100، 30)شد.آنجا بود که به خودم گفتم: می دانی، این کاری که تو داری می کنی خیلی مضحک است. برای همین از کالج مهندسی بیرون آمدم و رشته علم رایانه را دنبال کردم.

از دوران کالج چه چیزهای دیگر برایت مانده است؟


وقتی در کالج بودم، خودم یاد گرفتم که چه طور برای رایانه های مکینتاش برنامه نویسی کنم؛ البته کاملاً خودم یاد نگرفتم.

آن لحظه که این کار را گرفتی، حواست بود که زندگی ات به چه سمتی می رود؟


نه، هرگز. من فقط داشتم چیزی را که از آن لذت می بردم، دنبال می کردم. منظورم این است که حسم را دنبال می کردم. قابلیت نوشتن نرم افزارهایی که فایده ای داشته باشند یا روی آدم هایی که از آن ها استفاده می کنند، تاثیر بگذارند، به من انگیزه می داد و من را به جلو می برد. برای همین من از نرم افزارهایی که به درد بازار مصرف مردم می خورد و این فکر که قادر باشی یک کار خوب انجام بدهی، انگیزه می گرفتم. مانند بیشتر برنامه نویس ها این به خاطر علاقه و اشتیاق شدید بود تا چیز دیگر. برای همین مانند خیلی های دیگر که این حرف را زده اند، کاری که من می کردم واقعاً کار نبود، مانند این بود که دارم تفریح می کنم.

احساسی که از آن می گویی، احساس چه چیزی بود؟


پیچیده است. من اشتیاق و علاقه شدیدی دارم برای حل مسائلی که فکر می کنم می توانم آن ها را با راه جدیدی حل کنم. منظورم این است که انجام یک کار جدید به ما آدم ها حس غرور می دهد. برای من مسائلی جذاب بود که به نظرم می رسید به سادگی قابل حل است. منظورم مسائل مشکل نیست. از آن مساله ها که فیزیک دان ها دنبال حل آن هستند. منظورم مسائل ساده ای است که هیچ کس خودش را برای حل آن ها به دردسر نمی اندازد، چون فکر می کنند حل شان غیرممکن است. ایده eBay هم این جوری بود. فکر من فقط کمک به آدم هایی بود که می خواستند با همدیگر در اینترنت داد و ستد کنند. مردم فکر می کردند این کار غیرممکن است. آن ها می گفتند آخر چه طور می توانند از طریق اینترنت به همدیگر اعتماد کنند؟ (حواستان باشد داریم از سال 1995 حرف می زنیم.) چه طور می توانند همدیگر را بشناسند؟ ولی من فکر می کردم تصورات مردم ...انه است، چون آدم ها اساساً خوب و درستکار هستند. این فکر خیلی مرا تحریک کرد. من باید این کار را سریع انجام بدهم. من باید به مردم نشان بدهم که فکرشان درست نیست. باید بروم جلو تا ببینم چه می شود.
نمی خواهم خرید اینترنتی را یک کار عجیب و سخت جلوه دهیم اما وقتی شما به صورت فیزیکی هم خرید می کنید مطمئنا از یک مکان معتبر خرید خود را انجام می دهید خرید الکترونیکی شاید ساده ترین و لذت بخش ترین کاری باشد که شما در اینترنت می توانید انجام دهید به شرطی که به یک سری نکات مهم توجه داشته باشید.

خرید از فروشگاه های معتبر


قبل از خرید در مورد فروشگاهی که می خواهید از آن خرید کنید، تحقیق کنید فروشگاه های معتبر عموما آدرس پستی، تلفن و مشخصات خود را به طور دقیق بر روی وب سایتشان درج می کنند دقت کنید که فروشگاهی که از آن خرید می کنید یک فروشگاه فعال است یا یک وب سایت رها شده. در نظر داشته باشید تعداد زیادی وب سایت رها شده در اینترنت وجود دارد که روزی به مشتریان خود سرویس دهی می کردند اما به علل مختلف بی استفاده مانده اند اگر از طریق تبلیغات با فروشگاه آشنا شدید تقریبا می توان اطمینان یافت که فروشگاه مورد نظر فعال است، اما اگر به طور اتفاقی وارد فروشگاه شدید باید بررسی بیشتری نمایید.
معمولا وب سایت های فعال، بخش اخبارشان به روز است و آن را به عنوان یکی از نشانه های به روز بودن فروشگاه می توان در نظر گرفت و یا اینکه بررسی کنید اطلاعات تکمیلی درمورد کالا به همراه قیمت دقیق و شرایط و هزینه های ارسال درج شده باشد. معمولا فروشگاه هایی که یک شعبه فیزیکی دارند بسیار مطمئن تر از فروشگاه هایی هستند که فقط به صورت مجازی پایه گذاری شده اند و آمارها نیز نشان می دهد اعتماد افراد به فروشگاه هایی که شعبه فیزیکی دارند بیشتر است زیرا احتمال کلاهبرداری و یا اینکه کالای خریداری شده به دست شما نرسد کمتر است و اگر مشکلی پیش بیاید می توانید به آدرس فروشگاه مربوطه مراجعه کنید.

انتخاب روش خرید مناسب


وقتی از یک فروشگاه مجازی معتبر خرید می کنید معمولا انتخاب های متعددی برای نحوه خرید و دریافت کالا برای شما وجود خواهد داشت از جمله پرداخت وجه صورت آنلاین، خرید به صورت پستی، واریز به حساب و ... همیشه سعی کنید روشی برای خورید خود انتخاب کنید که کمترین ریسک پذیری را داشته باشد.

خرید به صورت آنلاین


معمولا فروشگاه هایی که ارائه دهنده سرویس های آنلاین هستند خدمات پرداخت اینترنتی را از یکی از بانک های کشور دریافت می کنند و بانک ها نیز معمولا بابت ارائه این نوع سرویس از فروشگاه ها مبالغی بابت ضمانت دریافت می کنند تا در مواردی که از فروشگاه مربوطه شکایتی صورت گرفت مورد اجرا قرار دهند. استفاده از این سیستم بیشتر در مواقعی مناسب است که شما محصول خود را می خواهید به صورت الکترونیکی دریافت کنید مانند خرید اینترنت و ... در پرداخت های آنلاین همیشه وقتی می خواهید پرداخت وجه را از طریق کارت انجام دهید وارد سایت دومی خواهید شد که سایت بانک دریافت کننده وجه است. دقت کنید بسیاری از سارقان اینترنتی با راه اندازی سایت هایی شبیه سایت های بانک ها و آدرس های شبیه به آنها اقدام به کلاهبرداری نموده اند. اگر از مرورگر IE استفاده می کنید، بعد از ورود به صفحه پرداخت بانک، تصویر یک قفل زرد رنگ پایین صفحه مشاهده می شود روی آن قفل دوبار کلیک کنید تا گواهینامه سایت بانک مزبور باز شود.
در قسمت Issuedto آدرس بانک نوشته شده است. مثلا اگر وارد درگاه بانک پارسیان شده باشید باید http://www.pec.ir داخل این قسمت نوشته شده باشد ولی اگر وارد قسمت پرداخت شدید و این قفل زرد رنگ را ندیدید، یا نام داده شده در قسمت Issedto درست نبود، شماره کارت و رمز خود را وارد نکنید چون نشان دهنده این است که این سایت از نظر امنیتی تایید شده نیست و یا اصلا سایت بانک نمی باشد و اطلاعات شما در اختیار افراد دیگری قرار خواهد گرفت.

شیوه خرید از طریق واریز به حساب


در این روش برای خرید یک کالا باید ساعت ها در صف بانک بایستید تا مبلغ را به حساب فروشگاه واریز کرده سپس شماره فیش را در وب سایت وارد کنید تا محصول مورد نظر برای شما ارسال کنند. این شیوه یکی از بدترین شیوه های خرید اینترنتی است و حتی شاید نتوان آن را یک خرید اینترنتی قلمداد کرد! زیرا استفاده از تجارت الکترونیک باید باعث سرعت و سهولت در خرید گردد، اما در این روش شما دردسر بیشتری نسبت به خرید فیزیکی خواهید داشت. از نظر امنیتی هم استفاده از این روش خرید غیرعاقلانه است در پرداخت های الکترونیکی تمام سوابق تراکنش های مالی شما در سیستم ثبت می شود و حتی مشخص است که این کالا در چه تاریخی و از چه فروشگاهی و با چه قیمتی خریداری شده است. اما در حالتی که شما به حساب فرد مبلغی واریز می کنید ممکن است هیچ وقت چیزی به دست شما نرسد و چون شما مبلغ را در بانک واریز کرده اید و این فروشگاه اینترنتی برای بانک شناخته شده نیست و فروشگاه ضمانتی هم به بانک نداده است اثبات اینکه شما مبلغی را بابت خرید محصول خاصی که در اینترنت وجود داشته پرداخت کرده اید مشکل تر است و ردیابی آن سخت تر و یا اگر بر فرض فیش بانکی را گم کنید که اوضاع وخیم تر خواهد شد. بسیاری از سارقان از این روش نیز برای کلاهبرداری های اینترنتی خود استفاده می کنند و با راه اندازی یک سایت و ارائه یک محصول با قیمت وسوسه انگیز و ارائه شماره حساب از مشتریان می خواهند مبالغ را واریز کنند. معمولا این افراد درخواست مبالغ اندکی از مشتریان می کنند، به طور مثال (3 تا 5)هزار تومان. به همین خاطر بیشتر افراد وقتی چیزی بدستشان نمی رسد در پی شکایت نمی روند، اما این افراد از هزاران نفر به این شیوه کلاهبرداری می کنند و مبالغ کلانی به جیب می زنند!

خرید پستی


شاید بتوان گفت امن ترین روش خرید اینترنتی استفاده از سیستم پست خرید شرکت پست باشد که امروزه اغلب فروشگاه ها نیز از این سرویس استفاده می کنند. شما با استفاده از این شیوه می توانید محصولات خود را سفارش دهید و محصول مورد نظر توسط شرکت پست برای شما ارسال شده و سپس مبلغ کالا را به مامور پست تحویل می دهید می بینید که در این روش شما با اطمینان خاطر و بدون اینکه پولی را از پیش پرداخت کرده باشید می توانید محصول خود را خریداری کنید. استفاده از این روش برای کالاهایی که ماهیت فیزیکی دارند بسیار مناسب است. همیشه سعی کنید در فروشگاهی که امکان خرید پستی وجود دارد از این روش استفاده کنید البته از این شیوه در محصولاتی که ماهیت فیزیکی ندارند مانند کارت اینترنتی و اطلاعات و حق عضویت و ... نمی توان استفاده کرد و باید از شیوه پرداخت آنلاین استفاده شود.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام پیشگیر

رمز و رموز موفقیت بابک بختیاری از زبان خودش

کارآفرین موفق ایرانی

آقای بابک بختیاری متولد ۱۳۵۷ اهل تهران موسس و صاحب امتیاز فروشگاه های زنجیره ای آیس پک و مدیر عامل شرکت آیس پک ایرانیان که محصول آیس پک اختراع ایشان بوده و هیچ گونه نمونه مشابهی در جهان نداشته است.

این مجموعه کمتر از دو سال توانسته ۱۳۰ فروشگاه در داخل و خارج از ایران (۱۱۸ شعبه در ایران و ۴ شعبه در امارات و ۸ شعبه در دیگر کشور ها که در ذیل آمده است)ایجاد نماید که در مقایسه با سیستم های بزرگ و معروف زنجیره ای دنیا نظیر مک دونالد، استار باکس، کینگ برگر و غیره قابل توجه و بلکه بسیار موفق تر عمل نموده است ؛چرا که آن ها در دو سال اول شروع به کارشان ، تنها یک شعبه داشتند، در حالی که آیس پک توانسته هر ۶ روز یک شعبه در دو سال اول افتتاح نماید .

آقای بابک بختیاری از بدو تاسیس این مجموعه در نظر داشته که آیس پک را به عنوان اولین و بزرگ ترین مجموعه زنجیره ای ایرانی به دنیا معرفی نماید و در سراسر دنیا شعبات آیس پک را دایر نماید . با توجه به این که کشور هایی نظیر آمریکا بیش از ۵۰ درصد صادرات خود را در پشت سیستم های زنجیره ای و برند سازی خود به دیگر کشور ها تحمیل می کنند ؛ ولی ایران تا کنون از این روش استفاده نکرده است. آیس پک توانسته ایران را نیز در رقابت با برند های زنجیره ای دنیا مطرح سازد و هم اکنون با صادرات کلیه مواد اولیه جهت شعبات خارجی آیس پک از جمله شعباتی در کشور امارات ، هندوستان ، مالزی ، تایلند ، سنگاپور ،ونزوئلا ، سوریه ، انگلستان و کویت به این مهم دست پیدا کرده و قصد دارد گامی در جهت سربلندی نام ایران زمین و تقویت هویت ایرانی بردارد .

با این چنین کسب و کار موفق ایشان تا به حال بیش از ۱۷۰۰ فرصت شغلی مستقیم و بیش از ۵۰۰۰ فرصت شغلی غیر مستقیم در کمتر از دو سال به وجود آمده و روز به روز نیز افزایش پیدا خواهد کرد . به دنبال این دستاورد آقای بابک بختیاری به عنوان جوان ترین کار آفرین کشور و شاید بتوان گفت که به عنوان پدیده کار آفرینی ایران مطرح گردید و شاید دلیل این موضوع سن کم و مدت زمان کوتاه موفقیت این مجموعه تا به حال بوده است.

منبع سایت آیس پک http://www.icepackco.com

زندگی نامه آقاب بختیاری از زبان خودشان :

در آغاز راه به فکر راه‌اندازی کسب و کاری با هزینه کمتر افتادم.
از دوران دبیرستان علاقه زیادی به خوردن ساندویچ داشتم و می‌دانستم بچه‌ها نیز از خوردن ساندویچ در مدرسه لذت می‌برند.
پس از مذاکره با مدیران سه مدرسه توانستم بوفه‌ای را برای مدت یک سال تحصیلی اجاره کنم و با سرمایه بسیار اندک، سه یخچال دست دوم و کهنه و با مبلغ صدوپنجاه هزار تومان، بوفه این مدرسه‌ها را راه‌اندازی کردم. این کار درآمد خوبی داشت. در تابستان به دلیل تعطیلی مدارس به دنبال کار دیگری بودم.
یک روز پدرم به دلیل تعویض لوازم اداری محل کار خود از من خواست تا لوازم فرسوده را بفروشم، من هم در مدت کوتاهی با قیمت مناسب موفق به فروش آن ها شدم. وقتی دیدم درآمد خوبی از این راه می‌شود به دست آورد، به خرید و فروش لوازم دست دوم روی آوردم ، به طوری که از طریق آگهی‌های روزنامه لوازم دست دوم خریداری کرده و در طبقه دوم خانه رنگ می‌کردم و پس از آن وارد بازار می‌کردم.
با شروع این کار، بوفه مدارس را تعطیل کردم و طرح ساخت میز تحریر را با پدرم در میان گذاشتم و با تکیه بر تجربه‌های پیشین در زمینه فروش میز تحریر پیشرفت زیادی را در این کار پشت سر نهادم.
تا آنجا که مرکز میزهای کامپیوتر رادر خیابان ولی عصر با همکاری یک شریک راه انداختم. در ظرف مدت کوتاهی دو شعبه از مرکز میزهای کامپیوتری را ایجاد کردم ؛ اما به دلیل بی‌تجربگی و عجله داشتن برای پیشرفت در اثر سهل‌انگاری در برخورد با شریکم دچار مشکل شده و ورشکست شدم.
از آنجا بود که تنها راه پرداختن دیون خود را در پرورش یک فکر خلاقانه و کسب و کاری جدید دیدم که ایده «سوپر خونه سرویس» به ذهنم خطور کرد که مواد غذایی را به شهروندان می‌رساند.
اینجا بود که تصمیم گرفتم برای جلب نظر تولید کنندگان محصولات مختلف برای پخش محصولات آن ها به درب منازل در روزنامه آگهی بدهم.
به دلیل نداشتن زمان کافی برای پرداختن بدهی‌ها این کار را رها کردم و به فکر راه انداختن کاری دیگر افتادم. همیشه با خودم می گفتم کاری می‌تواند موفق شود که ایده‌ای نو در برداشته باشد.
از دوران کودکی بستنی‌ها را با هم زدن رقیق می کردم و با موز یا اسمارتیز هم می‌زدم و می‌خوردم خیلی از این کار لذت می‌بردم.
تصمیم گرفتم این کار را در مقیاس بزرگ عملی کنم. با تکیه بر تجارب کار قبلی که محصولات مختلف برای توزیع به من پیشنهاد می‌شد، به این فکر افتادم که یک بستنی متفاوت برای مردم عرضه کنم.
فکر متفاوت بودن از ذهنم بیرون نمی‌رفت. تصمیم گرفتم بستنی بسازم رقیق‌تر، حاوی میوه که با بسته‌بندی کردن آن از طریق نی‌ بشود آن را نوشید.
پس از شکل‌گیری این ایده در ذهنم نمونه‌های اولیه آن را آماده کردم و برای امتحان به اعضای فامیل و آشنایان دادم.
ایده با استقبال خوبی روبه‌رو شد. تصمیم گرفتم ایده خود را عملی کنم. پس از جست‌وجوی فراوان توانستم دستگاه بسته‌بندی کننده لیوان و نی مخصوص که بتواند بستنی در آن جریان یابد را یافته و آماده راه‌اندازی اولین شعبه آیس پک شدم.
از همان روز نخست چشم‌انداز جهانی شدن محصول را در ذهنم می‌پروراندم. به همین منظور روی تابلوی اولین مغازه خود نوشتم آیس پک شعبه مرکزی و بعد از سنجش توان بالقوه بازار در مکان‌های دیگر شعبات دوم و سوم و ... را راه‌اندازی کردم. تا آنجا که هم‌اکنون بالغ بر 120 شعبه در ایران و 10 شعبه در کویت، مالزی، دبی و هند در حال فعالیت می‌باشد.
در حال حاضر 1200 نفر به طور مستقیم در شعبات آیس پک مشغول فعالیت هستند و حدود 5000 نفر نیز مشغول فعالیت‌های ستادی، تامین مواد اولیه و توزیع آن می‌باشد.
آقای بختیاری مدیر دبیرستان موسی بن‌جعفر (ع) تهران و آقای تجردی را تاثیرگذار در پیشرفت خود می‌داند.
تشکیل گروه آموزشی برای آموزش فروشندگان و پرسنل آیس پک از دیگر کارهای مهمی است که در این شرکت صورت می‌پذیرد.
آقای بختیاری حفظ حقوق مالکیت معنوی برای نام تجاری و محصول خود را مهم‌ترین مشکل و چالش پیش روی فعالیت‌های شرکت می‌داند.
ایشان امیدوار است به واسطه محصول جهانی خود توانایی‌های ایران و ایرانی را به همه جهانیان اثبات کند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام پیشگیر

سخنان بابک زنجانی


داستان میلیاردر جوان بابک زنجانی
۱۳۹۵

بابک زنجانی

هفته نامه آسمان در گفت و گویی با بابک زنجانی به بررسی نحوه ثروتمند شدن او و میزان دارایی ها و بدهی هایش پرداخته است.

 

رضا زندی: صدای سگی که برای محافظت از هلدینگش گماشته شده تا آخر مصاحبه به تناوب به گوش می رسد. کمی جلوتر از میدان آزادی، در یک خیابان فرعی، دو ساختمان بزرگ دارد. اولی متعلق به شرکت هواپیمایی قشم است بالای در دیگری به انگلیسی نوشته است «سورینت». دفتر فراخ و مجلل اش در طبقه پایانی این ساختمان است. ورودی ساختمان با گیاهان پلاستیکی تزئین شده و دفتر کارش را دو گلدان بزرگ حاوی گل های مصنوعی زینت داده است! بهانه گفت وگوی مان اظهارات اخیر زنگنه درباره بدهی بیش از ۲ میلیارد دلاری او به وزارت نفت است؛ بدهی ای که او معتقد است رقمش یک میلیارد و دویست میلیون یورو است.

ساعت ۸ شب مصاحبه را آغاز می کنیم و تا ساعت ۱۱ شب ادامه می دهیم. اواخر مصاحبه است که مادرش زنگ می زند تا جویای فرزند میلیاردرش شود. جوانی که در آستانه چهل سالگی، ۲۵ هزار میلیارد تومان سرمایه دارد. ساعت ۱۰۰ میلیون تومانی به دست می کند و بیش از ۶۰ شرکت دارد. بابک زنجانی یک سال است که در خبرها جا باز کرده است. هر بار هم که ظاهر می شود تیتر اول است. صدای نازکی دارد و راحت می خندد. مصاحبه با بابک زنجانی آنقدر ماجرا دارد که ترجیح می دهم ماجرای جدیدی به آن اضافه نکنم. فقط پیشنهاد می کنم این مصاحبه را تا آخر بخوانید. هر چند بیش از ۱۶ هزار کلمه باشد.

***

* آقای زنجانی، قبل از طرح مباحثی که درباره شما مطرح است می خواهم بدانم که شما فعالیت های اقتصادی تان را از کجا آغاز کرده اید؟

– نقطه صفر و آغاز فعالیت های اقتصادی ام از دوران تحصیلم بود. از زمانی که درس می خواندم کار هم می کردم.

* کجا تحصیل می کردید؟

– من هنرستان درس خوانده ام.

* کدام هنرستان درس خوانده اید؟ چه رشته ای؟

– در هنرستان رسالت، مهندسی برق خوانده ام.

* هنرستان که رشته مهندسی ندارد؟!

– آن موقع در هنرستان رشته ای به نام برق و قدرت داشتیم که بعد در دانشگاه، رشته مهندسی می شد. پایه ام هنرستانی بوده و دیپلم خود را از هنرستان رسالت در رشته برق گرفته ام.

* یعنی بعد از هنرستان در رشته برق در تهران وارد دانشگاه شدید؟

– خیر. بعد وارد دانشگاه «اگ یونیورسیتی» ترکیه شدم.

* چه سالی دیپلم گرفتید؟

– فکر می کنم در سال ۷۳-۷۲ دیپلم گرفتم.

* بعد از آن به ترکیه رفتید؟

– بعد از آن رفتم ترکیه.

* چه شد که به ترکیه رفتید؟

– من همزمان با تحصیلم کار هم می کردم. به بازار می رفتم. در کار سکه و طلا و جواهر بودم. در بازار کارگاهی داشتم که طلاسازی می کردم.

* در آن زمان خودتان کارگاه داشتید یا برای کسی کار می کردید؟

– اول همینطور کار می کردم و بعد از آن کارگاه زدم که حدود ۱۵ تا ۲۰ کارگر داشتم.

* چه شد که در زمان تحصیل تان در هنرستان برق، به سمت طلا و سکه کشیده شدید؟

– حقیقتا از زمانی که خیلی کوچک بودم، دوست داشتم کاسبی کنم. دنبال شغل هایی بودم که خیلی سریع بتواند بازده خوبی برایم داشته باشد. احساس می کردم طلافروشی رشته پرسود و مناسبی است. برای همین رفتم و شاگرد یک طلاساز و طلا فروش شدم.

* آن موقع منزل تان در کجا قرار داشت؟

– در میدان فاطمی و میدان گل ها می نشستیم.

* متولد کجای تهران هستید؟

– متولد راه آهن هستم.

* یعنی پدرتان در راه آهن کار می کرد؟

– بله. پدرم راه آ هنی بودند و بنیانگذار شرکت تی.بی.تی هم بودند.

* پدرتان به تنهایی شرکت تی.بی.تی را تاسیس کرده بودند؟

– خیر. دو، سه نفر شریک بودند که این شرکت را درست کردند. بعد از انقلاب از مجموعه شان بیرون آمدند.

* خودتان به ذهن تان رسید که بروید ترکیه تحصیل کنید یا اینکه کسی به شما پیشنهاد کرد به ترکیه بروید؟

– زمانی که در بازار طلا و سکه کار می کردم مغازه ای را در حدود ۱۴-۱۳ میلیون تومان از شهرداری به صورت قسطی خریداری کردم.

* در چه سالی؟

– سال ها را الان دقیقا یادم نیست. اما قبل از رفتن به سربازی بود. یعنی وقتی از هنرستان دیپلم گرفتم در بازار فعالیت می کردم. در زمان تحصیل هم روزها به هنرستان و بعدازظهرها به بازار می رفتم.

* برای کار در بازار خانواده تان هم به شما کمک می کردند؟

– خیر. خیلی هم راضی نبودند.

* چند برادر و خواهر هستید؟

– دو خواهر کوچکتر از خودم دارم.

* وضع مالی خانواده تان چطور بود؟

– وضع مالی خانواده خوب بود. به هر صورت پدرم بنیانگذار تی.بی.تی بود.

* پس چرا در خانه های راه آهن می نشستید؟

– آن موقع پدرم کارمند راه آهن بود. همزمان که کارمند راه آهن بودند کار تی.بی.تی را هم انجام می دادند. یادم هست زمانی که بچه بودم در راه آهن بودیم. یادم هست که مهدکودکم را در محله راه آهن می رفتم. ولی بعد از آن آمدیم میدان گل ها خانه گرفتیم.

* همه پول آن مغازه ای را که گفتید در بازار به قیمت ۱۴-۱۳ میلیون تومان خریده بودید، خودتان درآورده بودید؟

– آن مغازه را قسطی خریده بودم. حدود یک میلیون تومان پول اولیه اش را دادم و بقیه اش اقساط ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومانی بود.

* به همه به صورت قسطی می دادند؟ یا سفارشی بود؟

خیر. چه سفارشی ای، آن زمان، شهرداری به تازگی زیرزمین بازار سبزه میدان را درست کرده بود. کسی هم آنجا نمی رفت و مغازه ها خالی بود. فکر می کنم مربوط به پیمانکاری بود که آن را از شهرداری گرفته بود. آنجا را حدود ۱۴-۱۳ میلیون تومان خریدم و بعد هم حدود ۱۰۰ میلیون تومان فروختم.

* آقای زنجانی، ۱۴-۱۳ میلیون تومان اواخر دهه ۶۰ خیلی پول بود. به چه صورت این پول را تأمین کرده بودید؟

– ابتدا حدود یک میلیون تومان آن را پرداخت کردم. قسطی بود.

* همان یک میلیون تومان را در آن سن از کجا آورده بودید؟

– کار می کردم. طلاسازی می کردم. کارگر و کارمند داشتم. فکر می کنم اولین ورودی پولم حدود ۲۰ تا ۳۰ هزار تومان بود. یک موتور گازی داشتم که آن را فروختم. با پول آن نقره خریدم. نقره ها را به انگشتر تبدیل می کردم و نقره هایم که زیاد شد کارگاه درست کردم. بعد از آن مردم طلاهایشان را به من می دادند. من هم طلاهایشان را می ساختم و اجرت طلاسازی می گرفتم. تا اینکه در سبزه میدان مغازه گرفتم. همان طلاهایی را که می ساختم پشت ویترین می گذاشتم و می فروختم.

* خودتان در مغازه می ایستادید؟

– بله. خودم هم می ایستادم. قبل از گرفتن دیپلم از مدرسه، مستقیم به بازار می رفتم و بعد از آن هم که آنجا بودم.

* شریکی هم نداشتید؟

– خیر، شریک نداشتم. محلی که مغازه گرفته بودم تبدیل به بورس خرید و فروش سکه و ارز و طلا شد. دو سال بعد از آن مغازه ام را بیش از ۱۰۰ میلیون تومان فروختم. با این پول سکه و دلار و ارز می خریدم و می فروختم تا اینکه به سربازی رفتم.

* شما در جایی گفته بودید که در بانک مرکزی سربازی کرده اید و راننده رئیس کل بانک مرکزی بودید. سرباز رئیس کل بانک مرکزی شدن کار ساده ای نیست. قبول دارید؟ لطفا صادقانه بگویید.

– صادقانه می گویم. زمانی که به سربازی رفتم در سپاه تقسیم شدم. من را به اردکان یزد فرستادند. سه ماه اول آموزشی ام آنجا بود. از آنجا به پادگان ولیعصر تهران منتقل شدم. در بین سربازها، مرتب تر بودم و تمیزتر می نوشتم. بنابراین من را به قرارگاه فرماندهی سپاه فرستادند. حدود ۱۴-۱۳ ماه آنجا بودم. زمانی که در آن مجموعه بودم یادم هست آقای هاشمی رفسنجانی، برای بازدید به آنجا آمدند. گفتند تعدادی سرباز برای ریاست جمهوری، بانک مرکزی و جاهای مختلف انتخاب کنید.

* چه سالی به سربازی رفتید؟

– فکر کنم سال ۷۵ بود.

* ولی در نیمه دوم سال ۷۶، آقای هاشمی رئیس جمهور نبود.!

– ایشان برای بازدید آمده بودند. حالا خاطرم نیست که آن موقع رئیس جمهور بودند یا خیر. نمی دانم چه سمتی داشتند.

* تا اینجای مصاحبه، یک نکته برایم جالب است. آقای زنجانی که کاسبی می کند، کارهای بانکی بزرگ انجام می دهد. آن وقت تاریخ های مهم زندگی اش به دقت یادش نیست!

– اسامی اشخاص و تاریخ ها هیچ وقت یادم نمی ماند. چون اینها برایم مهم نیست. مهم این است که چکار می خواهم بکنم. چه حرکتی باید انجام دهم. اگر شما الان از من درباره ریز مسائل شرکت هایم از من بپرسید به خاطر دارم. تمام مصوبات آنها به دقت به ذهنم هست. من چکار داشتم که رئیس جمهور آن زمان چه کسی بوده یا چه کار می خواهد انجام دهد. آن موقع تمام فکر و ذکر من این بود که کاسبی کنم. کاسبی ام هم خوب باشد. جز این چیز دیگری برایم مهم نبود.

* داشتید می گفتید که چطور برای ادامه خدمت سربازی در بانک مرکزی انتخاب شدید

– از آنجا [قرارگاه فرماندهی سپاه] مرا انتخاب کردند که به بانک مرکزی بروم.

* چه کسی شما را انتخاب کرد؟

– نمی دانم. از خود فرماندهی لجستیک. نمی دانم.

* یعنی کسی زنگی نزده بود. سفارشی نکرده بود؟

– خیر. هیچ وقت. اگر سفارشی داشتم که سه ماه در یزد خدمت سربازی نمی کردم.

* از بستگان شما کسی در سپاه نبود؟

– خیر. چون تک پسر بودم مرا به تهران منتقل کردند. وقتی به عنوان سرباز به بانک مرکزی رفتم، گفتند شما باید به عنوان راننده آقای نوربخش را جابه جا کنید.

* از همان ابتدای ورود گفتند باید رئیس کل بانک مرکزی را جابه جا کنید؟

– ابتدا سرباز بانک مرکزی بودم و آقای دکتر نوربخش راننده دیگری داشتند. بعد از او من راننده آقای نوربخش شدم. آخر خدمت سربازی ام بود. حدود ۵ ماه مانده بود.

* بالاخره رئیس کل بانک مرکزی، محافظ دارد. راننده قابل اعتماد دارد. استخدام بانک یا نهادهای حفاظتی است. چطور می توان باور کرد که یک سرباز را برای رئیس کل بانک مرکزی انتخاب کرده باشند؟ باورش کمی برایم دشوار است.

– نمی دانم پذیرش این مساله برای مردم هم سخت باشد یا نه. اما این اتفاقی برایم رقم خورد. واقعا اتفاق بود. همین الان در مجموعه کاری ما، افراد خیلی با استعدادی هستند که وقتی روز اول آمدند، خیلی به آنها اعتماد نمی کردیم. اما امروز حساب های میلیاردی ما دست اینهاست. دست چک هایمان دست این افراد است. اینها اتفاقی است دیگر.

* کارمندهای شما، چک های میلیاردی امضا می کنند؟

– بله. حتما همینطور است. خود آقای شیرازی منش [اشاره می کند به فردی که در مصاحبه حضور دارد] پروژه کیش ما را در اختیار دارد. ایشان حداقل نزدیک به ۱۰۰۰ میلیارد تومان پروژه در دستش دارد. ما ایشان را چطور شناختیم. اتفاقی بود.

* شما آقای شیرازی منش را چطور شناختید؟

– ما در کیش همدیگر را دیدیم.{در اینجا آقای شیرازی منش وارد بحث می شود و می گوید: ما کاری با آقای زنجانی داشتیم که در حقیقت برایمان خریدی انجام شود. ایشان گفتند شما بیا پروژه های من را انجام بده. چون من چند سالی بود که در کیش بودم. از سال ۶۵ در کیش کار می کردم. آنجا پروژه هایدروپنیک (کشت بدون خاک)، را داشتیم. پروژه بزرگ دهکده ساحلی خلیج فارس را داشتیم که ۱۷۰۰ واحد مسکونی می ساختیم. بعد خود آقای زنجانی آمد و آن پروژه را نجات داد. چون به گل نشسته بود. چون من رئیس هیات مدیره سندیکای صنایع بودم از ۱۰ سال پیش از کارهای آقای زنجانی شناخت داشتم. مهمانان مان را برای بازدید به کارخانه ایشان می بردیم. گاهی آقای زنجانی را هم در پرواز می دیدم. از زمانی که آقای کریمی، مدیرعامل سابق سازمان های مناطق آزاد کیش، به عنوان قائم مقام آقای زنجانی منصوب شد و با ایشان همکاری کرد…

از آقای شیرازی منش می پرسم که آقای کریمی تا چه سالی مدیرعامل منطقه آزاد کیش بودند و از چه زمانی به سیستم آقای زنجانی آمدند. پاسخ می دهد: آقای کریمی تا سال ۸۸ مدیرعامل سازمان منطقه آزاد کیش بودند و پس از فراغت از آنجا، از سال ۸۹ به عنوان قائم مقام آقای زنجانی فعالیت شان را آغاز کردند و مدیرعامل شرکت «قشم ایر» هستند. یکی دیگر از معاونان ایشان هم که دوست ما بودند الان مدیرعامل واحد دوبی آقای زنجانی هستند. ما یک بار آمدیم اینجا، ایشان گفت که پروژه ای داریم به نام تهران قدیم…}

* حالا به پروژه ها هم می رسیم. آقای زنجانی اجازه بدهید روند مصاحبه را ادامه دهیم. شما اولین باری که آقای دکتر نوربخش را دیدید چه زمانی بود؟

– وقتی مرا به دفتر آقای دکتر نوربخش فرستادند من در آنجا کار ثبت نامه ها را انجام می دادم. نامه ای می آمد ثبت می کردم و در کارتابل می گذاشتم و مرتب می کردم. بعد رانندگی هم می کردم. جایی اگر می رفتند می بردم شان. تا اینکه خدمت سربازی ام تمام شد. زمانی که خدمت سربازی ام تمام شد آقای نوربخش گفتند می خواهی چکار کنی؟ اگر بخواهی می توانی اینجا بمانی.

* پاسخ شما به دکتر نوربخش چه بود؟

– من گفتم نمی مانم. دوست دارم کاسبی کنم. وقتی هم که خدمت می کردم بعد از ساعت اداری دوباره راه می افتادم و می رفتم بازار و همین کار سکه فروشی و ارزفروشی را انجام می دادم. {می خندد}

* یعنی کسانی که صرافی دارند و کار سکه و ارز در بازار انجام می دهند شما را می شناسند؟

– الان نمی دانم؛ کارت هایشان را دارم. آن موقع هر کسی را نمی گذاشتند به آن زیرزمین برود. چون آنجا بورس شده بود و نمی گذاشتند دلال ها آنجا بروند. باید مغازه دار بودی یا کارت داشتی. من هنوز کارت آن موقع را دارم.

* در جایی گفته بودید که آقای نوربخش به شما دلار می داد تا در بازار پخش کنید. ماجرای آن چه بود؟

– وقتی خدمت سربازی ام تمام شد آقای نوربخش ۵-۴ جا را انتخاب کرده بود و برای کنترل بازار به آنها دلار می داد تا در بازار پخش کنند. آن وقت ها دلار رسمی ۳۰۰ تومان بود و بیرون قیمت دلار در حال رشد بود و همه می گفتند ارزش یک دلار می خواهد معادل یک هزار تومانی شود. خاطرم هست مردم می رفتند شب تا صبح در صف بانک ها می خوابیدند تا دلار بگیرند و در بازار آزاد بفروشند. به خاطر اینکه قیمت دلار بالا نرود آقای نوربخش به من گفت شما هم بیا در این مجموعه هایی که دارند کار می کنند [دلار به بازار تزریق می کنند] و ۴ یا ۵ نفر بودند کار کن. به من اعتماد پیدا کرده بود.

* آقای نوربخش شما را در جلسات خصوصی بانک مرکزی هم می برد؟

– خیر.

* برای این کار کسی شما را به آقای دکتر نوربخش معرفی نکرده بود؟ مثلا سفارش کنند که شما قابل اعتمادید تا دلار به شما بدهند؟

– خیر. هیچ کس.

* بگذارید سوالم را با تاکید بپرسم که کسی سفارش نکرده بود؟ چون پذیرش اینکه به این سادگی دلار در اختیار کسی بگذارند تا در بازار توزیع کند برایم سخت است.

– واقعا هیچ کس. چه کسی می توانست باشد. تا همین الان یادم نمی آید که کسی برایم زنگ زده باشد و بخواهد سفارشم را بکند.

* اجازه بدهید این جمله را همین جا فعلا نگه داریم اما از شما قبول نکنم

– باشد. برای تحویل ارزی که قرار بود به منظور کنترل بازار توزیع کنیم برای هر کس سقفی تعیین شده بود. سقف بقیه بالا بود. ۵۰ میلیون دلار و ۱۰۰ میلیون دلار…

* سقف شما چقدر بود؟

– سقف اعتباری من ۲۰ میلیون دلار بود.

* به اعتبار اینکه شما قبلا در بازار مغازه داشتید و دلار و سکه می فروختید شما را انتخاب کردند؟

– می دانستند که من عصرها کار خرید و فروش ارز انجام می دهم. چون من در دوران خدمت سربازی ام در بانک، صبح ها می آمدم و می گفتم که مثلا امروز فلان کار را کردم، اینقدر کاسبی کردم. به هنگام رانندگی وقتی آقای نوربخش را می آوردم، از کارهایم می پرسیدند. من هم تعریف می کردم که به طور مثال در بازار مغازه گرفتیم. اینطور شد. آنطور شد. خلاصه در ماشین کارهایم را توضیح می دادم.

* با محافظ ها و بچه های آنها رفاقت نداشتید؟

– خیر. آن موقع من ندیدم ایشان محافظی داشته باشند. این چیزها مثل اینکه الان هست. آن موقع که نبود.

* اولین ارزی که از بانک مرکزی برای توزیع در بازار گرفتید تا قیمت دلار کنترل شود چقدر بود؟

– ۱۷ میلیون دلار. اولین کارمزدی هم که گرفتم ۱۷ میلیون تومان بود. با آن پول هم یک دفتر در میرداماد خریدم.

* چند وقت یکبار از بانک مرکزی دلار می گرفتید؟

– هر روز می گرفتم. دلارها را در بانک مرکزی می گرفتم و در بازار می فروختم و پول ریالی اش را به بانک واریز می کردم.

* اینکه دلارها را با این کارمزد به شما می دادند خودش یک رانت نبود؟ چرا به بقیه دلار نمی دادند؟ روزی ۱۷ میلیون تومان کارمزد رقم کوچکی نبود.

– نمی دانم. وقتی خدا بخواهد کاری برای کسی انجام شود می شود. آقای دکتر نوربخش که انسان رانتی نبودند. اگر ایشان می خواست رانتی بدهد به کسی رانت می داد که منافعی برایش داشته باشد.

* آن یک تومان را برای چه به شما کارمزد می دادند؟

– به همه کسانی که ارز توزیع می کردند کارمزد را می دادند. چهار، پنج جا این کار را می کردند. [نام می برد]. دلارها بالاخره باید پخش می شد. بعضی از آنها در سطح بالاتر این کار را انجام می دادند و من هم باید در سطح کف بازار این کار را انجام می دادم.

* شما برای توزیع دلارها نماینده جایی نبودید؟

– خیر. معمولی بودم. [با لبخند می گوید می شود گفت نماینده بانک مرکزی بودم.] دلارها را می گرفتم و در بازار می فروختم و تومانش را به صورت چک بانکی به حساب بانک مرکزی واریز می کردم. این کار را انجام دادم تا اینکه آقای نوربخش فوت کردند و این فایل کلا بسته شد.

از پخش دلارهای بانک مرکزی در بازار کلا چقدر درآمد کسب کردید؟

– حدود ۷-۶ ماه این کار را انجام دادم. وقتی این کار را انجام می دادم با شرکت های مختلفی که در کار ارز ورود داشتند آشنا شده بودم. مداوم به من زنگ می زدند که بیا فلان کار را انجام بدهیم. کسانی که بیرون از کشور هم ارز داشتند زیاد با من تماس می گرفتند.

* بعد از فوت مرحوم نوربخش و بانک مرکزی چکار کردید؟

– آن موقع بررسی کرده بودم و متوجه شده بودم که در بین کسانی که پول های زیادی می آورند «سالامبور»فروش ها [و کسانی که پوست گوسفند می فروشند]، ارزهای زیادی به داخل کشور می آورند.

* مثلا در چه ارقامی؟

– از ۱۰ میلیون دلار گرفته تا ۳۰ میلیون دلار. آنها پوست گوسفند را جمع می کردند و به خارج از کشور می بردند. در ترکیه و ایتالیا می فروختند و پولش را به داخل کشور می آوردند. آن زمان با یکی از این «سالامبور»فروش ها آشنا شدم. گفتم این کار چطور است. گفت: شما چرا کار ارزی می کنید. بیا در کار سالامبور. کار خوبی است.

* اینجا شما دیگر در بانک مرکزی نبودید؟

– خیر. چون استخدام بانک مرکزی نبودم. در دفتر میرداماد بودم که آمدم کار «سالامبور»فروشی را به صورت قوی شروع کردم.

* چقدر منابع مالی داشتید؟

– حدود ۸۰۰ میلیون تومان داشتم.

* از راه دلارفروشی درآورده بودید؟

– از دلارفروشی بود. از فعالیت های دیگر هم بود. چون از درآمدهایم برای سرمایه گذاری و کار اقتصادی استفاده می کردم.

* مثلا چکار می کردید؟

– آدامس خارجی می آوردم. واردات شامپو می کردم. مواد غذایی وارد می کردم. ماءالشعیر ژوه را آوردم. هرچه که به دستم می رسید انجام می دادم.

* آقای زنجانی، بگذارید صریح و ساده حرفم را بزنم. این حرف من در افواح هم مطرح است. تا کسی پشتوانه نداشته باشد به این شکل رشد نمی کند. پشتوانه شما چه کسانی بودند؟

– پشتوانه من خداوند بود. چه پشتوانه ای می توانستم داشته باشم. خدا راه را برایم باز می کرد. من هم پیش می رفتم.

* آقای زنجانی! بالاخره آقای نوربخش آن ۲۰ میلیون دلار را برای توزیع در بازار به جای شما به کس دیگری می داد شرایط متفاوت بود.

– از چند نفر دیگر که آن پول ها را برای توزیع می گرفتند، سه نفرشان تا مدت ها در زندان بودند. چون ما اول باید ارز را به حساب می ریختیم تا آنها تومانش را به ما می دادند. آن سه نفر ارز را به حساب کسی ریخته بودند و پولشان را نداده بودند. مثلا شخصی به نام… [نامش را می برد] که زمانی در کیش هم هتل داشت. پول سنگینی (ارز) به حساب یک نفر ریخته بود. آن نفر هم ارز را برداشته بود و رفته بود. حالا تا برود شکایت کند و پول را بگیرد، خودش را به زندان برده بودند. یا بعضی از آنها می آمدند و دفترچه باز می کردند تا سود بانکی اش را بگیرند و به صورت هفتگی با بانک مرکزی تسویه می کردند. من یادم هست آن وقت ها با این آقایان صحبت می کردم که این کارشان حلال نیست. چون پول خود بانک را در بانک می گذاشتند و بهره می گرفتند.

* یعنی به حلال و حرام اعتقاد دارید؟

– خیلی زیاد. من معتقدم هر کاری که انسان می کند به خود او باز می گردد. در زمانی هم که کار طلافروشی می کردم سن کارگرانی که داشتم خیلی زیادتر از من بود. تا جایی که روی حقوق دادن به آنها را نداشتم. دستمزدشان را در کشوهایشان می گذاشتم فکر می کردم چون هوای اینها را دارم کارهایم خوب پیش می رود. چنین اعتقادی دارم.

* حرف هایتان را همین جا نگه دارید. دوباره برمی گردیم. این حرف ها را که شنیدم می خواهم نکته ای را مطرح کنم. شما چقدر در فیلم سینمایی «هیچ کجا هیچ کس» سرمایه گذاری کرده اید؟

– یک میلیارد و ۵۰ میلیون تومان.

* قبل از آمدن به مصاحبه، یکی از دوستان خبرنگارم نقل می کرد که ظاهرا کارگردان این فیلم برای گرفتن کمک مالی با شما دیدار کرده است. شما پرسیده اید چقدر لازم دارید ظاهراً ایشان گفته اند حدود یک میلیارد تومان. شما در پاسخ شان گفته اید برای یک میلیارد تومان وقت من را گرفته اید؟ من در این ۱۰ دقیقه می توانستم ۱۰ میلیارد تومان کاسبی کنم. بگیرید بروید. این نقل صحت دارد؟

– این حرف کاملا نادرستی است. حتی اگر کسی پول مفت هم به دست آورده باشد اینطور حرف نمی زند. من که کاسبم. من حتما حساب و کتاب را می فهمم. اگر نمی فهمیدم نمی توانستم کار را انجام دهم. آقای ابراهیم شیبانی، پسر جوانی است. آمد پیش من، گفت آقای زنجانی، می خواهم فیلم بسازم. سرمایه هم ندارم. دوست دارم این فیلم را بسازم. سعی می کنم که در این موضوع سربلند شوید. گفتم، من در کار شما تبحر ندارم. ولی چون آمدی و می خواهی فیلمت را بسازی، یک میلیارد تومان به شما قرض می دهم. از شما چک می گیرم. قراردادش هم موجود است. گفتم شما فیلمت را می سازی و می فروشی. بعد چک یک میلیاردی ات را پاس می کنی. هر چقدر سود کردی ۵۰ درصدش را خودت بر می داری و ۵۰ درصدش را به مجموعه من می دهی. ایشان پذیرفت و چک یکی از بستگان نزدیکش را آورد. بچه های ما هم تحقیق کردند و بعد یک میلیارد تومان را به ایشان دادند.

آقای ابراهیم شیبانی را چه کسی به شما معرفی کرده بود؟

– آقای امیر جعفری که هنرپیشه هستند.

* شما آقای امیر جعفری را از کجا می شناختید؟

– ما با هم همکلاس بودیم. چهار، پنج سال در دوران دبستان در مدرسه ای در ایران زمین شهرک غرب و در مدرسه راهنمایی ایثار کنار هم می نشستیم.

* هنوز هم با آقای جعفری رابطه دارید؟

– بله. به صورت خانوادگی. دوست و همکلاسیم دیگر.

* آقای جعفری از منافع مالی شما هم منتفع می شود؟

– خیر. چه منافعی می تواند برایش داشته باشد. فقط رابطه دوستی داریم.

* آقای شیبانی، چک یک میلیارد تومانی اش را پاس کرده است؟

– خیر. شنیده ام تا الان نزدیک به ۷۰۰ میلیون تومان فروخته است.

* اگر فیلمش شکست بخورد چک یک میلیارد تومانی اش را به اجرا می گذارید؟

– حالا آن وقت باید بنشینیم ببینیم چه کاری باید بکنیم. الان نمی دانم چه برخوردی با این موضوع خواهیم کرد. اما من سعی کردم کمک کنم تا بتواند چک اش را پاس کند. مثلا در آخرین دیدارمان، آقای شیبانی گفت ممکن است فروش فیلم به یک میلیارد تومان نرسد. گفتم چه کمکی می توانم بکنم. گفت: اگر تبلیغات داشته باشم خوب است. ما هم ۱۵ روز از مکان های تبلیغاتی را که به صورت یکساله در سطح شهر اجاره کرده بودیم به این فیلم اختصاص دادیم. بعد آقای شیبانی گفت: اگر فیلم را در رسانه خانواده بفروشد ممکن است پول خوبی بگیرد. گفتند ۳۰۰ میلیون تومان می خرند. پرسیدم آنها چه کار می کنند. آقای شیبانی گفت به صورت سی.دی پخش می کنند. ما هم یک مجموعه ای داریم که سی.دی تولید می کند. گفتیم برود آنجا کمک بگیرد. بنابراین سعی مان را کردیم تا به طریقی بتواند چک یک میلیارد تومانی اش را پر کند. من تا الان تعداد زیادی را از زندان بیرون آورده ام. نمی خواهم که برای کسی مشکل ایجاد کنم.

* آقای زنجانی، این موضوع را وسط بحث مان به این دلیل پرسیدم که وقتی شما می گویید به حلال و حرام اعتقاد دارید با نقل قولی که از رفتار با لبخندتان می شد در تضاد بود.

– قراردادهایمان با آقای شیبانی موجود است. اتفاقا اگر یک آدم میانسال می آمد شاید این کار را انجام نمی دادم. چون احساس می کردم جوان است و می خواهد حرکت جدیدی را شروع کند گفتم کمکش کنم تا موفق شود. شاید همان کلیک هایی که برای موفقیت من خورد برای ایشان هم در زندگی اش بخورد.

حالا برگردیم به همان دوره «سالامبور»فروشی شما.

– من در آن موقع پوست گوسفندها را می خریدم و می دادم دباغی می کردند. بعد تبدیل به طبقه بندی های مختلف می شد و آنها را صادر می کردم.

* چقدر پوست گوسفند توانستید جمع کنید.

– آن زمان حدود ۵ هزار پوست جمع کردم. هر پوست حدود ۵۰۰ تا ۶۰۰ تومان قیمت داشت. دلار هم به ۹۰۰ تومان رسیده بود.

* پوست ها را به کجا می فروختید؟

– به ترکیه. اما حتی خریدارها را نمی شناختم. خیلی ریسکی کار می کردم. فقط شنیده بودم در ترکیه کسی هست که «سالامبور»های ایرانی را می خرد. چون می دیدم همه سالامبورهایشان را برای او می فرستند فکر کردم خوب است من هم سالامبورهایم را برای او بفرستم. یک روز به ایشان تلفن زدم و گفتم از ایران زنگ می زنم و می خواهم سالامبورهایم را به شما بفروشم. ایشان اول گفت که سالامبورهایم را نمی خرد اما آنقدر پافشاری کردم تا بالاخره پذیرفت تا از من هم بار بردارد.

* از فروش «سالامبورها»، چقدر سود کردید؟

– در اولین کانتینری که به ترکیه فرستادم هر پوست برایم (حدود ۵۰۰ تومان) نیم دلار تمام شده بود و در آنجا ۱۹ تا ۲۰ دلار فروخته شد. پولم یکدفعه چندین برابر شد. کارم را با پنج هزار پوست شروع کردم. وقتی دیدم کار قشنگ و خوب است در نزدیکی ورامین کارخانه ای را اجاره کردم. از این طرف و آن طرف کشور پوست می خریدم و پس از دباغی، صادر می کردم. این کار سودهای زیادی برایم درست می کرد.

* هنوز از طرف کسی یا جایی پشتیبانی نمی شدید؟ سفارش و توصیه ای نداشتید؟

– پوست خریدن که دیگر سفارش و توصیه نمی خواهد. کارم تا سال ۱۹۹۶ خیلی خوب پیش می رفت.

* چطور این تاریخ را خوب یادتان هست؟ نکند ورشکسته شدید؟

– بله.

* در سال ۱۹۹۶ چند سال تان بود؟

– من متولد ۱۹۷۴ میلادی هستم. ۲۲ سالم بود.

* یک جوان ۲۲ساله در سال ۱۹۹۶ میلادی چقدر پول داشت که ورشکسته شد؟

– حداقل سه تا چهار میلیارد تومان پول داشتم.

* وقتی یک جوان ۲۲ ساله در آن زمان ۳ تا ۴ میلیارد تومان در حساب بانکی اش پول باشد طبیعتا ممکن است نهادهای نظارتی روی آن حساس شوند. درست است؟

– بله.

* از طرف این نهادها هیچ وقت با شما تماس نگرفتند؟

– آن موقع وقتی کسی جنسی را صادر می کرد برگه هایی را به نام «پیمان ارزی» می خرید. مکلف بودیم پول کالای صادرشده را برگردانیم. همه چیز مشخص و معلوم بود. همه می دیدند که این پول چه اتفاقی برایش می افتد.

* هیچ وقت نگفتند که با کسی یا نهادی شریک شوید؟

– خیر. نه کسی به من مراجعه کرد و نه سوال کرد. هیچ وقت. تنها چیزی که از آن دوران یادم هست اینکه وقتی رفتم پرینت حساب یک ماهه ام را از بانک بگیرم به اندازه نصف وانت شده بود. خیلی از آن برگه ها را هنوز به عنوان یادگاری نگه داشتم.

* پس چه شد که ورشکست شدید؟

– مردم کم کم به من اعتماد کرده بودند و پوست را مدت دار به من می فروختند. از مراغه، تهران، تبریز، زیاران و… هر کجا که پوست گوسفند بود دوست داشتند که پوست شان را به من بفروشند. قصاب ها پوست را جمع می کردند و به کارخانه ما تحویل می دادند و منتظر می شدند تا پوست شان را بفروشم و پول شان را بدهم.

* لطفا بحث را همین جا نگه دارید. در ابتدای مصاحبه گفتید که بعد از اتمام هنرستان برای ادامه تحصیل به ترکیه رفته بودید. این جمله تان با این کارها جور در نمی آید.

– هنوز به آنجا نرسیده ایم. من پوست های گوسفند را برای فروش به ترکیه می فرستادم در حالی که اصلا ترکیه نرفته بودم.

* ما هنوز باید باور کنیم که شما پوست را به ترکیه می فروختید در حالی که کسی که پوست را برایتان می فروخت، نمی شناختید!

– واقعا نمی شناختمش و به ترکیه نرفته بودم. ظاهرا پوست ها را دوباره در ترکیه دباغی می کردند و به روسیه می فروختند. اواخر سال ۱۹۹۶ بود که بحران روسیه اتفاق افتاد و آنها دیگر پوست ها را نخریدند. من جنس مدت دار به کارخانه های ترکیه می فروختم و از آنها سفته می گرفتم. کم کم سفته ها برگشت خورد و چک های من هم در تهران دچار مشکل شد. من روزی ۱۰ هزار قطعه پوست جمع کرده بودم و به ترکیه می فرستادم. از آنجا یک دفعه من از یک مجموعه بزرگ به سمت پایین حرکت کردم. اینجا معلوم شد که پسر جوان بی تجربه ای هستم. دست مردم چک داده بودم، چون می خواستم مطمئن باشند که بعد از تحویل پوست، پول شان را می گیرند. مردم چک هایشان را برگشت زدند و من را به زندان انداختند.

* چقدر چک کشیده بودید؟

– ۳۱۲ میلیون تومان. سال ۱۳۷۶ یا ۱۳۷۷ بود.

* حجم دارایی تان چقدر بود؟

– همه دارایی ام به کارخانه و منابع سرمایه ای تبدیل شده بود. نقدینگی ام حدود ۵۰۰ میلیون تومان بود که به صورت بار پوست به ترکیه فرستاده بودم. سفته های ترکیه را داشتم. کسی هم به من کمک نکرد. حتی پدرم نیامد با طلبکارها صحبت کند تا من بتوانم سفته هایم را به پول برسانم. همه ایستادند و نگاه کردند.

* یعنی خانواده تان اصلا کمک تان نکردند؟

– خیر. حتی یک بار هم جلو نیامدند.

* آقای زنجانی، چه وقت ازدواج کردید؟

– من هنوز ازدواج نکرده ام. یک موردی برای ازدواج بود که اتفاق نیفتاد.

* به خاطر چک های برگشتی تان چقدر زندان برایتان بریدند؟

– حداکثر زندان برای چک برگشتی دو سال بود که برای من هم دو سال زندان بریدند. هر چه به مردم زنگ می زدم که اجازه بدهید من بیایم بیرون تا بتوانم پول ها را از ترکیه برگردانم، فایده نداشت. کسی به حرف یک جوان ۲۲ساله گوش نمی داد. تنها کسی که از خانواده ام مدام در زندان به سراغم می آمد، مادرم بود.

* در زندان اوین بودید؟

– خیر. در زندان قصر بودم.

* انفرادی بودید یا بند عمومی؟

– در بند چکی ها جا نبود. از شانس بدم مرا به بند کسانی فرستادند که مرتکب قتل شده بودند یا جرم شان مواد مخدر بود. ۱۸ ماه در آن بند بودم. بعد از آن در بند چکی ها، جا باز شد و مرا به آن بند فرستادند. از آن دوران خاطره بدی داشتم. یادم هست شنبه ها که مادرم به ملاقاتم می آمد، برایم سخت بود.

* در زندان فکر نمی کردید که به آخر خط رسیده اید؟

– در آنجا فکری نمی کردم. خاطرم هست در زندان تنها کاری که کردم این بود که یک کتاب درباره آموزش زبان ترکی استانبولی نوشتم. چون اینقدر صحبت کرده بودم یاد گرفته بودم. این کتاب را در بیرون از زندان چاپ کردم و فروختم. [می خندد] چون در زندان، زندانی خوبی بودم اداره فروشگاه زندان را به من سپردند.

* از زندانی های آن دوره، کسی را بعدا بیرون ندیدید؟

– خیر. حتی یک بار هم هیچکدام شان را ندیدم. حتما الان می خواهید بگویید که رانتی بوده که سوپرمارکت زندان را به من داده اند!

* لطفا شما ادامه دهید. پس سوپرمارکت زندان را همینطور به شما دادند؟

– بله. به من گفتند ماهی ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان به زندان بدهم و خودم سوپرمارکت را اداره کنم. از این فروشگاه پول خوبی در می آوردم.

* در زندان بازجو داشتید؟

– خیر. در زندان اصلی کسی نیامد تا با من صحبت کند.

* چه چیزهایی در فروشگاه زندان می فروختید؟

– نوشابه، کیک، تن ماهی، خیار، گوجه و… زندانی ها هم مایحتاج شان را از این فروشگاه می خریدند. بعدازظهر هم در زورخانه زندان را باز می کردم تا زندانی ها ورزش کنند.

* قبل از اینکه زندان بروید چه اتومبیلی سوار می شدید؟

– اولین ماشینی که خریدم یک «دوو» صفر کیلومتر بود. به مبلغ یک میلیون و ۶۰۰ هزار تومان. خیلی علاقه داشتم بنز داشته باشم. بعد از آن رفتم بنز ۲۳۰ خریدم.

* وقتی زندان رفتید به سر اموال تان چه آمد؟

– هر کس آمد یک تکه از اموال را برد. چیزی نمانده بود. بعد از دو سال از زندان آمدم بیرون.

* بعد از خارج شدن از زندان چکار کردید؟

– اصلا نمی دانستم باید چکار کنم. کجا بروم. از اجتماع می ترسیدم. گفتم خدایا چه کار کنم. به ذهنم رسید بروم سفته هایم را در ترکیه وصول کنم. رفتم گذرنامه بگیرم گفتند ممنوع الخروج هستید. در چه کنم، چه کنم بودم که یک نفر پیشنهاد داد از مسیر کوه به ترکیه بروم تا پولم را جمع کنم.

* چه کسی پیشنهاد داد تا به صورت غیرقانونی از کشور خارج شوید؟

– یکی از کسانی که در زندان با او آشنا شده بودم. خودش قاچاقچی کالا بود.

* پس ارتباطات زندان تان را بعد از آن حفظ کردید؟

– خیر. همین یک نفر بود که از بچه های شهرهای نزدیک مرز بود. او را به عنوان قاچاق کالا دستگیر کرده بودند. ایشان گفت که مرا به آن طرف مرز می فرستد. من هم پذیرفتم و به ارومیه رفتم. از آنجا به مرز رفتیم. حدود ۲۰ اسب به هم بسته بودند و کالاهای خودشان را بار کرده بودند. من را هم روی یک اسب نشاندند و از مرز ایران رد کردند. رفتم و به شهر «وان» ترکیه رسیدم. تا قبل از آن به ترکیه نرفته بودم و اصلا نمی دانستم در آن کشور چه خبر است. اصلا نمی دانستم چه اتفاقی می افتد. فقط زبان ترکی یاد گرفته بودم. می خواستم به استانبول بروم. دیدم پلیس ها جلوی همه ماشین ها را می گیرند و گذرنامه هایشان را چک می کنند. شب منتظر شدم تا پلیس ها تغییر کنند. خلاصه تا به استانبول برسم، ۲، ۳ روزی طول کشید. خیلی سختی کشیدم تا استانبول رسیدم.

* آن کس که برایتان پوست می فروخت در استانبول بود؟

– خیر. به شهر ازمیر رفتم و ایشان را در آنجا ملاقات کردم.

* طلبکارها در ایران دیگر با شما کاری نداشتند؟

– من دو سال زندانم را کشیده بودم. دیگر باید اموالی از من پیدا می کردند تا به دادگاه معرفی کنند.

* شما گفتید کارخانه دباغی پوست در ورامین داشتید!

– آن کارخانه اجاره ای بود. اموالی در ایران در اختیارم نبود. در ترکیه انبار بزرگی گرفته بودم. نیرو و دفتر گرفته بودم.

* مشتری تان در ازمیر پول تان را داد؟

– گفت سفته هایتان در حال وصول شدن است. می گفت که اتفاقا به دنبال من شده است. من هم به ایشان نگفتم قاچاقی به ترکیه آمده ام. او شروع به بازپرداخت پول هایم کرد. آن موقع دلار به ۱۷۰۰ تا ۱۸۰۰ تومان رسیده بود. در حالی که بدهی من روی دلار ۹۰۰ تومانی بود، بنابراین سفته ها را که نقد کردم پول هایم بیشتر شد. پول ها را به ایران فرستادم.

* طلب هایی که وصول کردید، چقدر شد؟

– حدود چهارصد میلیون تومان در یک مرحله گرفتم.

* معامله با ترک ها به «دشواری» معروف است. چطور شد آن شخص به راحتی بعد از دو سال پول شما را داد؟

– من کالایم را در ترکیه به یک ایرانی داده بودم. او رفته بود و سفته ها را وصول کرده بود. کم و بیش انسان باانصافی بود. این هم از آن معجزاتی بود که خدا نشان داد. با آن چهارصد میلیون تومانی که فرستادم تمام چک هایم را در تهران جمع کردم. ۳۱۲ میلیون تومان چک داشتم. بعضی حتی سود دوساله پول شان را گرفتند. وقتی همه چیز مرتب شد، خواستم برگردم.

* دوباره قاچاقی برگشتید؟ یا پاسپورت گرفتید؟

– دوباره می خواستم از راه کوه به کشور برگردم که نیروهای سپاه پاسداران مرا گرفتند و به زندان ارومیه بردند. [می خندد]

* چند وقت در ارومیه زندان بودید؟

– حدود پانزده روز در یک اتاق انفرادی بودم. گفتم خدایا من چه کار کردم که قسمتم زندان است. ظاهرا استعلام کرده بودند که منافق و اینطور چیزها نباشم. بعد مرا به دادگاه فرستادند و دادگاه ۵۰ هزار تومان جریمه ام کرد و فرستاد داخل کشور.

* در زندان ارومیه با کسی آشنا نشدید که مثل آن قاچاقچی کالا بعدا به کارتان بیاید؟

– خیر. در انفرادی بودم. در آن دوران حوادث مختلفی برایم پیش آمد تا اینکه آمدم و پاسپورتم را گرفتم.

* دوباره کار پوست گوسفندفروشی را ادامه دادید؟

– این بار به ترکیه برگشتم و پیش خودم گفتم باید دوباره این کار را سر و شکل دهم. به همین دلیل در شهر ازمیر دفاتر مرتبی گرفتم.

* با توجه به اینکه یک بار ورشکست شده بودید مردم به شما اعتماد می کردند؟

– اتفاقا این اعتماد بیشتر شده بود. چون پول شان را بالاخره برگردانده بودم. خودم هم تجربه پیدا کرده بودم و نقد می خریدم اما این کار دیگر مثل قبل برایم ۲۰ برابر سود نداشت. در همان حین به دانشگاه رفتم و درس خواندم.

* آقای زنجانی، شما اهل روزنامه خواندن بودید؟

– خیر. اصلا نمی دانستم رئیس جمهور از چه طیفی است. چه کار می کند. اصلا مسائل سیاسی را نمی فهمیدم. جز به کاسبی و پول درآوردن به چیز دیگری فکر نمی کردم.

* پس عکس هایی که هفته گذشته از شما با آقای هاشمی، آقای خاتمی، آقای روحانی و… منتشر شد از کجا آمده است؟ راستش فکر می کنم در این مقطع زمانی خودتان یا نزدیکان تان این عکس ها را با اغراض سیاسی منتشر کرده اید.

– حالا به آنجا هم می رسم. این عکس ها را هم من منتشر نکرده ام. آن عکس ها را سایت صنعت و معدن منتشر کرده است.

* منشأ آن شما بودید دیگر. وگرنه چرا الان منتشر شده است؟

– اینطور نیست. این عکس ها برای ۱۵-۱۰ سال پیش است. من فقط پیش این آقایان رفتم تا جایزه ام را بگیرم. آنها را فقط در این حد می شناختم که مسوول کشور هستند.

* در دانشگاه ترکیه چه درسی خواندید؟

– مدیریت بحران خواندم، بعد هم مهندسی برق را شروع کردم.

* جوانی که هیچ علاقه ای به کار سیاسی ندارد چطور می رود رشته مدیریت بحران می خواند؟

– برای رشته مهندسی برق امتحان دادم اما قبول نشدم. «مدیریت بحران» قبول شدم. آن رشته را شروع کردم و سال بعد در «اگ یونیورستی» ازمیر مهندسی برق را شروع کردم. بیش از دو سال آنجا درس خواندم. پول هم که در می آوردم شرکت های مختلفی ایجاد می کردم. شرکت های کوچک کوچک.

* فعالیت این شرکت ها در چه حوزه ای بود؟

– واردات و صادرات. حتی یادم هست یک مقطعی آدامس «خروس نشان» را معامله کردم. از محل «سالامبور»فروشی این سرمایه ها را فراهم می کردم.

* چه شرکت هایی در آن مقطع خریدید؟

– به طور مثال شرکت «تاتونگ» را خریدم. که مانیتور تولید می کرد. آدامس «خروس نشان» را خریدم. شرکت واردات و صادرات «سورینت» را ایجاد کردم. یادم هست خمیردندان «کلگیت»، نسکافه، آبجوی ژور، شکلات «هوبی»، شامپوی «هر، اند، شولدرز» و محصولات «اوکر» را وارد می کردم. شاید در این زمینه در ایران همتا نداشتیم. تنها کسی بودم که کانتینرهای بزرگ کالا در ترکیه می آوردم. یادم هست در بازار تاجر اینطوری وجود نداشت تا قبل از اینکه خمیردندان «کلگیت» را به ایران بیاورم کسی این برند را نمی شناخت. همه زندگی ام این بود که از ترکیه کالا بیاورم و در ایران بفروشم.

* درس تان را به انتها رساندید؟

– بله. دو سال و نیمه مدرک لیسانس مدیریت بحران گرفتم اما مهندسی برق را نصفه رها کردم. دو ترم تا پایانش مانده بود. بعد از مدتی که دیدم محصولاتی که وارد می کنم سود خوبی دارد تصمیم گرفتم در کیش کارخانه ای ایجاد کنم که همان جا این محصولات را تولید کنم.

* چه سالی؟

– اولین کارخانه ای که احداث کردم، سال ۸۰ بود. در این سال کارخانه لوازم آرایشی «سورنیت» را درست کردم. وقتی می خواستم از بانک ها برای این کارخانه تسهیلات بگیرم همه مرا مسخره کردند. بانک ها استعلام می گرفتند و می گفتند چون چک هایت برگشت خورده است نه دست چک می دهیم نه تسهیلات. همش سرکوفت می زدند. می گفتند بازداشتی داشتی. این برایم خیلی آزاردهنده بود. کسی به من کمکی نمی کرد.

* دوباره به ترکیه برگشتید؟

– خیر. اما در ترکیه با یک نفر آشنا شدم که در کار بانک بود. از او خواستم که برایم تسهیلات درست کند. گفتم پول زیادی می خواهم تا شرکت هایم را سامان دهم و کارخانه هایم را احداث کنم. ایشان به من گفت که می تواند برایم «ال.سی»های مدت دار باز کند.

* این آقا کی بود؟

– یک فرد ترک بود. در یکی از بانک های ترکیه کار می کرد.

* هنوز از سیستم ها یا نهادهایی در داخل با شما تماسی گرفته نشده بود؟

– خیر. آن آقای ترک که گفتم در یکی از بانک های ترکیه کار می کرد به من گفت که می تواند برایم «ال.سی»های مدت دار باز کند تا من بتوانم کالا بخرم و کارهایم را انجام دهم. قرار شد درصدی از سود را هم به ایشان بدهم. با همدیگر یک قرارداد حدود ۱۰ میلیون دلاری نوشتیم. او هم از من یک چک خارجی گرفت و آن را بیمه کرد. بعد هم بیمه را در بانک وثیقه کرد و «ال.سی» مدت دار باز کرد. یک دفعه دیدم عجب راه خوبی باز شده است. بعد همینطور «ال.سی»های یکساله باز می کردم و کالا می آوردم.

* در خارج از کشور به شما چک می دادند؟

– وضع مالی خوبی داشتم. پول داشتم اما بانک های ایران قبول نمی کردند.

* با این «ال.سی»های یکساله چه کالایی می آورید؟

– قهوه، شکر، روغن زیتون، ماکارونی «آنکارا»، خلاصه هر چیزی که یک ساله به من می فروختند می گرفتم و وارد می کردم. جنس ها را می آوردم ایران و نقد می فروختم و یکساله پولش را برمی گرداندم تا اینکه تصمیم گرفتم من هم مثل آن فرد، مجموعه بانکی درست کنم.

* در همان ترکیه به فکر ایجاد بانک افتادید؟

– خیر. رفتم امارات. آنجا گفتند برای ایجاد بانک باید ۱۵۰ میلیون دلار پول داشته باشم. اما دیدم می توان با ۵ میلیون دلار یک موسسه مالی – اعتباری ایجاد کرد. بنابراین یک موسسه مالی – اعتباری در امارات درست کردم که مجوز «سورنیت» هم گرفت و با بانک های مختلف کار کرد. فعالیت های اقتصادی خودم، گردش مالی خیلی زیادی ایجاد کرده بود.

* منظورتان از گردش مالی خیلی زیاد چقدر است؟

– در حدود ۳۰، ۴۰ میلیون دلار.

* سهام آن موسسه مالی که در امارات ثبت کردید صددرصد برای خودتان بود؟

– بله. صددرصدش برای خودم بود.

* سیستم های امنیتی ایران روی شما حساس نشدند؟ به هر حال یک موسسه مالی در خارج درست کرده بودید و گردش مالی زیادی داشتید؟

– خیر. در ایران کسی چه کار دارد که من خارج از ایران چه می کنم. کارم خیلی خوب پیش می رفت و منابعم آنقدر خوب شده بود که با بیمه های مختلف ارتباط گرفته بودم. منابعم به حد میلیارد رسیده بود.

* متوجه نشدم که چرا منابع مالی تان یک دفعه خیلی خوب شده بود!

– وقتی موسسه مالی – اعتباری ام را در امارات باز کردم، در بانک مرکزی این کشور جسورتر شدم. وقتی برای بانکی سوئیفت یا چک می کشیدم، حسابم را بدهکار می کرد. یعنی پول به من پرداخت می شد و روزشمار بدهکار می شدم. باید سالی ۲ درصد به بانک بهره می دادم. من هم این پول ها را برمی داشتم و کاری ایجاد می کردم و بعد بهره اش را می دادم. وقتی بهره پول را می دادم بانک مرکزی و بانک های دیگر خوشحال می شدند.

* نگران نبودند پولی که به شما داده بودند بازنگردد؟

– پشت دست شان بیمه «لویدز» بود. اگر پول باز نمی گشت از بیمه می گرفتند.

* مجموعه هایتان را در امارات درست می کردید؟

– در امارات کارخانه سنگ درست کردیم. مجموعه های واردات و صادرات درست کردیم…

* آقای زنجانی، درست کردیم یعنی چه؟ با چه کسانی این مجموعه ها را درست کردید؟

– منظورم با پرسنل بود. من تا به حال با کسی شریک نشده ام. من یک شریک هم در مجموعه هایم ندارم. کارهایم خیلی خوب پیش می رفت که به سال ۸۸ رسیدیم…

* حالا به آنجا هم می رسیم. بگذارید یک سوال صریح از شما بپرسم. برخی می گویند شما آدم مشایی هستید و در حلقه دوستان ایشان قرار دارید.

– اصلا من با ایشان یک ساعت هم یک جا ننشسته ام که صحبت کنم.

مثلا یک ربع، ۲۰ دقیقه صحبت کردید؟ آقای مشایی به شما کمک نمی کردند؟

– البته ایشان را در جاهای مختلف دیده ام اما هیچ وقت دفتر ایشان نرفته ام. آقای مشایی چه کمکی می توانست به من بکند. مثلا من شامپو می آوردم می خواست بگوید اجازه بدهید شامپویش برود!… (می خندد). یا مثلا قهوه می آورد بگوید بگذارید قهوه اش را بفروشد! (می خندد).

*خیر. اما آقای مشایی در کارگروه نفت بودند و برای مدتی رئیس آن، می توانستند بگویند به شما نفت بفروشند! خاطرم هست در زمان ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد و در زمان تحریم ها یک تز مطرح شد که یکسری افراد را معرفی کنند تا پول نفت به حساب آنها برود تا بعد به کشور منتقل شود. یادم هست آن روزها در مخالفت با این ایده در روزنامه مطلب نوشتم.

– اصلا قرار نبود بنده پول نفت بگیرم یا نفت بفروشم. چنین اتفاقی هم در سیستم من نیفتاده است. آقای احمدی نژاد یا هر کس دیگری اگر لطفی به من کرده بودند، وقتی که نام مرا در مجلس آوردند، من نمی رفتم در تلویزیون بگویم اشتباه می گویند که آقای فاضل لاریجانی از من پول می خواسته است.

*هیچ وقت به دفتر آقای احمدی نژاد نرفته اید؟

– هیچ وقت نرفته ام.

*از آن سر طیف هم عده ای معتقدند شما به خانواده لاریجانی نزدیک هستید. مایلم نظر خودتان را بدانم.

– این هم درست نیست. نمی شود که هم با این طرف باشم هم با آن طرف. این دعوا دو جناح روبه روی هم داشت. من به جز آقای فاضل لاریجانی که ۱۰ دقیقه ایشان را دیدم هیچ کدام از آقایان لاریجانی را ندیده ام.

*دیدارتان با آقای فاضل لاریجانی که فیلم آن در مجلس پخش شد، اولین دیدارتان بود؟

– بله اولین بار بود. من اصلا نمی دانم چه اتفاقی افتاد. چون من هیچ وقت آدم سیاسی نبوده ام و کار سیاسی نمی کنم.

*شما مالک هواپیمایی قشم هستید. این شرکت بزرگ را چطور خریدید؟

– هواپیمایی قشم را سال ۱۳۸۵ خریدم. این شرکت برای یکی از نهادها بود. (اسم این نهاد را می گوید.) وقتی، یکی از هواپیماهایشان در ساری سقوط کرد و عده ای کشته شدند دستور داده شد که این نهاد (اسم نهاد را می گوید) ایرلاین داری نکند. دوستی داشتم که مالک یک شرکت هواپیمایی بود. (اسم شرکت را می گوید اما نمی خواهد نام ایرلاین و مالک آن برده شود.) ایشان به من گفت کار هواپیماداری خوب است. گفت که چون من ا ل .سی خارجی بلندمدت دارم برایشان چند فروند هواپیما بخرم.

*چند فروند هواپیما و از کجا خریدید؟

– برایشان دو فروند هواپیمای توپولف از ترکیه خریدم. اما آنها نتوانستند پول هواپیما ها را بدهند. وقتی دیدم آنها نمی توانند پول هواپیماها را بدهند به این فکر افتادم که یک ایرلاین بخرم. دنبال یک شرکت هواپیمایی گشتم که گفتند یکی از نهادها (اسم این نهاد را می گوید) شرکت هواپیمایی «قشم ایر» را می فروشد. وقتی شرکت را بررسی کردم دیدم فقط یک کاغذ دارد و پنج میلیارد تومان بدهی. ایرلاین «قشم ایر» را که خریدم هواپیماها را گذاشتم آنجا برای خودم کار کنند. کم کم بدهی اش را دادم. محض اطلاع تان هم بگویم که هیچ وقت به مالیات و بیمه بدهکار نبوده ام.

*اجازه بدهید از بحث منحرف نشویم. داشتید از فعالیت های بانکی تان در امارات می گفتید؟

– کارهایمان در امارات همینطور گسترش می یافت. یک روز در ایران بودم که با یکی از مسوولان سرمایه گذاری غدیر که از دوستانم بود صحبت کردم و به ایشان گفتم که من امکان بازکردن «ال.سی» بلندمدت در خارج از کشور را دارم تا شما بتوانید کالا بیاورید. ایشان هم استقبال کرد. گفت می خواهیم گوشت وارد کنیم. ۲، ۳ تا کار اینطوری معرفی کرد و من هم رفتم و «ال.سی»هایش را باز کردم. به آنها هم گفتم که هواپیمایی قشم ایر را خریده ام و خواستم که اگر هواپیمایی برای خریدن پیدا کردند معرفی کنند تا «ال.سی»اش را باز کنم.

*فعالیت های بانکی تان در امارات را وسیله ای قرار دادید و با شرکت سرمایه گذاری غدیر رابطه اقتصادی ایجاد کردید؟

– بله. به این ترتیب یک رابطه اقتصادی با شرکت سرمایه گذاری غدیر ایجاد کردم. یک بار وقتی در غدیر بودم، یکی از زیرمجموعه های قرارگاه سازندگی خاتم النبیاء آمده بود آنجا و می گفت ۴۰میلیون دلار پول باید حواله کند اما نمی تواند.

*این ماجرا برای چه سالی است؟

– برای سال ۱۳۸۹.

*آن موقع هنوز آقای حسن میرکاظمی را که عکسش بعدها در سایت ها با شما منتشر شده بود را ندیده بودید؟

– خیر.

*در سال ۸۸ شما کجا بودید و چه کار می کردید؟

– من در سال ۸۸ بازداشت شدم.

*به چه دلیل بازداشت شدید؟

– یکی از دوستانم چکی را به من داد از آقای… (اسمش را می گوید). این دوست من از ایشان طلب داشت. دوست من زمینی را از من خرید و چک های آن شخص را به من داد. بعد یک روز مرا برد پیش ایشان و خواست تا طلبش را به من بدهد. از آنجا با هم آشنا شدیم که یک روز هم به من گفت که کارخانه ای در کرج دارد که می خواهد بفروشد. سال ۸۸ بود اما خیابان ها هنوز شلوغ نشده بود. یک روز به دفتر ایشان در تقاطع خیابان شریعتی رفته بودم. وقتی از دفترشان خارج شدم و بازداشتم کردند. سوال و جواب کردند که این چک را بابت چه چیزی گرفته ام و اینطور حرف ها. در شلوغی های سال ۸۸ هم که بازداشت بودم و نمی دانستم. بعد از آن مرا به دادگاه فرستادند.

*مبلغ چک شما چقدر بود؟

– ۲۰ میلیارد تومان بود. بعد هم چک را به من دادند و گفتند برو به سلامت.

*یعنی در سال ۸۸، آقای حسن میرکاظمی که بعدها عکستان با ایشان منتشر شد را نمی شناختید؟

– خیر. آن موقع نمی شناختم.

*روی این نکته نمی توانم بایستم. داشتید ماجرای آشنایی تان را با قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء از طریق شرکت سرمایه گذاری غدیر را تعریف می کردید.

– بله. گفتم که یک روز آمدند گفتند ۴۰ میلیون دلار می خواهند حواله کنند برای کارهایی که انجام شده بود. من هم تلفنی هماهنگ کردم و فورا این مبلغ را به حساب کسانی که می خواستند حواله کردم.

*این پول را به حساب چه کسی ریختید؟

– یک کالایی از خارج کشور خریده بودند می خواستند پولش را پرداخت کنند که نمی توانستند، این اولین کارم با قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء بود. این ۴۰ میلیون دلار که رفت، تازه وارد این سیستم شدم. آن روز در جا ۴۰ میلیون دلار پولم را اینجا به من دادند.

*آن پول را از طریق موسسه مالی تان در امارات واریز کردید؟

– بله.

*آن ارتباطات دوران سربازی تان در سپاه کمک کرد به این مبادله مالی؟

– خیر. اصلا. من اصلا داخل ساختمان قرارگاه خاتم الانبیاء هم نرفتم. در همان شرکت سرمایه گذاری با هم آشنا شدیم و این کار را انجام دادم. چند روز بعد گفتند این کالایی که ما خریده ایم و شما پولش را واریز کرده ای؛ نمی توانیم وارد کنیم و خود شما باید وارد کنید. یکی، دو درصد به من دادند و رفتم آن کالا را که خیلی هم بزرگ بود وارد کردم. قرارگاه خاتم الانبیاء تحریم بود و من هنوز تحریم نبودم.

*شما چطور این مبادله را انجام دادید؟

– من تعدادی شرکت در خارج کشور داشتم. پول را به نام یکی از آن شرکت ها واریز کردیم. همان شرکت هم باید کالا را تحویل می گرفت و وارد می کرد. خلاصه کار ما با قرارگاه خاتم الانبیاء ادامه پیدا کرد. سفارش بعدی ۹۰ میلیون دلار بود و بعدی اش ۲۰ میلیون دلار. همینطور ادامه پیدا کرد تا اینکه من نفر اول این کار در قرارگاه شدم. مدام «ال.سی» باز می کردم و کالا می آوردم. اینطور که نیروهایشان می گفتند کسی به اندازه من در این کار وارد نبود.

*فقط با قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء کار می کردید؟

– قرارگاه، از قرب های مختلفی تشکیل شده است. این قرب ها مساله را از همدیگر می شنیدند و می آمدند تا با هم کار کنیم. خیلی هاشان هم نگران بودند و جلو نمی آمدند.

*ماجرای آن ۲۰ میلیارد چک تان بالاخره چه شد؟

– کم کم پاس شد. یک تومان ـ دو تومان ـ سه تومان.

*واحدتان میلیارد تومان است؟!

– بله. یک میلیارد تومان، پانصد میلیون تومان ـ سه میلیارد تومان.

*احتمالا شما در زمان مسوولیت آقای رستم قاسمی در قرارگاه خاتم الانبیاء با آنها کار می کردید. ایشان را می دیدید؟

– کارهایم با قرارگاه خوب پیش می رفت تا اینکه یک روز، بچه های قرارگاه گفتند برویم پیش آقای قاسمی. وقتی پیش آقای قاسمی رفتیم ایشان گفت این چند تا کاری که از شما دیدم را خیلی خوب کار کردید. بحث کمبود منابع مالی که مطرح شد گفتم شما «ال.سی»های مدت دار بدهید تا من در خارج از کشور آنها را نقد کنم. آنها «ال.سی»های یکساله از بانک های ملی و… می گرفتند و به من می دادند و من آنها را در خارج از کشور با درصدهای پایین «دیسکانت» می کردم و به آنها می دادم. آنها هم یکسال وقت داشتند که این پول را پس بدهند.

*در همان موسسه تان در امارات این کار را می کردید؟

– بله.

*شما اقامت و پاسپورت کشور امارات را هم دارید؟

– اقامت آنجا را دارم اما پاسپورت اماراتی ندارم. گذرنامه ترکیه داشتم.

*گذرنامه ترکیه را چطور گرفتید؟

– آن موقع که در ترکیه بودم پاسپورت ترک گرفتم، چون سرمایه گذاری از یک حد که می گذشت پاسپورت می دادند.

*هنوز هم پاسپورت ترکیه را دارید؟

– خیر. به خاطر تحریم هایی که اتفاق افتاد پاسپورت ابطال شد.

*در سایت ها یک عکس گذاشته بودند که نشان می داد شما پاسپورت دانمارکی دارید؟

– دروغ و جعلی بود. من اصلا اروپا نرفته بودم که بخواهم پاسپورتش را بگیرم. در همان پاسپورت جعلی هم مشخص بود که تاریخ صدور و انقضایش یکی است.

*در جایی خواندم که با فشار شما، برای دو نفر از فعالان رسانه ای مشکل ایجاد شده بود.

– این حرف ها دروغ است.

*وقتی برای اولین بار آن سایت نام شما را مطرح کرد واکنش شما چه بود؟

– آن موقع من در امارات بودم و وضع خیلی بدی داشتم. نیروهای اطلاعاتی امارات هر روز مرا می بردند و سوال و جواب می کردند. بعد یکی از خبرنگاران در ایران علیه من مطلب می نوشت که مثلاً نفت را ۶۰ دلار خرید و ۹۰ دلار فروخت و از این مطالب. من از امارات به ایشان زنگ زدم. (آقای شیرازی منش را نشان می دهد.) گفتم این سایت چیست (نام سایت را می گوید) که این مطالب را علیه من می نویسد. البته این یک ریشه ای داشت…

*چه ریشه ای آقای زنجانی؟!

– در اولین عکسی که آن سایت از من زده بود یک کلاه بزرگ روی سرم بود. این عکس فقط در خانه من بود. من در ترکیه به رستورانی رفته بودم و با یکی از کلاه های سنتی آنجا به همراه کسی که قرار بود با هم ازدواج کنیم عکس گرفته بودیم. این عکس را در منزلم در امارات گذاشته بودم. یک روز که در تهران بودم شخصی به من زنگ زد و گفت به امارات آماده ام و جا ندارم، می شود دو روز به منزل شما بروم. گفتم بفرمایید.

*یک کسی یعنی چه آقا؟! یعنی هر کسی به امارات برود و بخواهد به منزل شما برود می گویید بفرمایید؟!

– خیر. این آقا قبلا پیش من آمده بود و گفته بود که می تواند هواپیما بخرد. من ۶۰ میلیون دلار به حساب او ریختم تا هواپیما بخرد. برای شرکت قشم ایر می خواستم.

*این شخص را چطور می شناختید؟

– صنعت هواپیماسازی این فرد را می شناخت. هر کسی قطعه ای می خواست، به این آقا می گفت. وقتی او را به من معرفی کردند همه تاییدش کردند. با مصیبت ۶۰میلیون دلار به حسابش ریختم که او هم بعد از شش ماه گفت نمی شود.

*آقای زنجانی، شما برای دادن یک میلیارد تومان برای ساخت یک فیلم چک می گیرید چطور ۶۰ میلیون دلار به حساب یک نفر همینطوری می ریزید؟!

– ما یک حساب مشترک در بانک باز کردیم. این حساب به گونه ای بود که نه من حق برداشت داشتم، نه ایشان. باید با امضای دو نفرمان برداشت انجام می شد. بعد از شش ماه که هواپیما خریداری نشد گفتم آقا بیا پول را برداریم. ایشان نمی آمد تا پول را برداریم. حدود ۷ میلیون دلار از من گرفت تا امضاء کند که پول را بردارم. ایشان بود که در امارات به من زنگ زد و گفت دنبال کارهای شما هستم و هتل نیست. گفتم اشکال ندارد بروید خانه من. ایشان رفته بود آن عکس را گرفته بود تا بتواند ۷ میلیون دلار از من بگیرد. به همین دلیل آن را منتشر کرد.

*شما اسم این شخص را نگفته اید و من هم اطلاعاتم در این باره کامل نیست پس نمی توانم هیچ قضاوتی درباره حرف های شما داشته باشم. اما همین قدر می توانم بپرسم که مگر شما ۷ میلیون دلار را نداده بودید تا ایشان بیاید و امضاء دهد تا ۶۰ میلیون دلارتان را بتوانید از حساب مشترک بردارید؟!

– ۷ میلیون دلار را گرفته بود و تمام شده بود.

*پس چرا باید عکس تان را از منزل می گرفت و منتشر می کرد؟

– نگران بود شکایت کنم و بازداشت شود.

*از این مساله بگذریم، باز هم تاکید می کنم بدون قضاوت. بپردازیم به همکاری شما با قرارگاه خاتم الانبیاء.

– همکاری ما با قرارگاه ادامه داشت. حتی قرار شد تا آنها را هم در هواپیمایی «قشم ایر» شریک کنیم. حتی مشارکت نامه را هم نوشتیم.

*با چند درصد سهام؟

– ۵۰ درصد قرارگاه و ۵۰ درصد من. این کار در حال اتمام بود که آقای قاسمی از قرارگاه خاتم الانبیاء رفتند و وزیر نفت شدند. ایشان که رفت کارهای این فرمی ماند ولی قرارگاه کارهای قدیمی اش را با من کم وبیش ادامه می داد.

*یعنی تا این مرحله شما وارد نفت و معاملات نفتی نشده بودید؟

– خیر. هیچ وقت سراغ این موضوع نرفته بودم. شرکت های مختلفی که با قرارگاه خاتم الانبیاء کار می کردند به همدیگر اطلاع می دادند که ما می توانیم پولشان را نقل و انتقال دهیم؛ برای اینکه حساب هایشان را پیش ما بیاورند. تا جایی که موسسه مالی – اعتباری ام در امارات دیگر جوابگوی حجم کارها نبود. نیاز داشتم بانک دیگری پشت دستم باشد تا کارهایم را انجام دهد.

* چرا نیاز داشتید که بانک دیگری پشتوانه شما باشد؟

– چون بیمه های دیگر حجم بالای رقم هایی را که نقل و انتقال می دادم قبول نمی کردند. بنابراین رفتم مالزی تا بانک تاسیس کنم.

* چرا مالزی را برای ایجاد بانک تان انتخاب کردید؟

– چون شنیده بودم در آنجا می توان راحت تر بانک باز کرد و از آنجا به اتحادیه اروپا وصل شد. مالزیایی ها در پاسخ به درخواستم برای ایجاد بانک گفتند که برای ایجاد بانک، سهامدار حتما باید بانک باشد و شخص نمی تواند این کار را انجام دهد. به همین دلیل رفتم تاجیکستان ببینم می توانم یک بانک ایجاد کنم.

* همین سوال در مورد تاجیکستان هم مطرح است. چرا فکر کردید می توانید در تاجیکستان بانک ایجاد کنید؟

– رفتنم به تاجیکستان اتفاقی شد. سفیر تاجیکستان در ایران در یک نمایشگاه، غرفه آرایشی شرکت ما را دیده بود و از همان جا با من دوست شده بود. بعد از این ماجرا، به ایشان زنگ زدم که در کشور شما چطور می توان بانک درست کرد. آقای سفیر گفت شما بیا من به تو کمک می کنم. به همین دلیل رفتم تاجیکستان.

* چقدر زمان برد تا با کمک سفیر تاجیکستان بانک تان را ایجاد کنید؟

– وقتی به تاجیکستان رفتم دیدم آنجا یک موسسه مالی – اعتباری به نام «ارزش» دارند. گفتند یک میلیون دلار بدهید این موسسه را بردارید. برای ایجاد بانک در تاجیکستان باید اول موسسه مالی – اعتباری، سه سال سود کند تا بعد تبدیل به بانک شود. این یک میلیون دلار را دادم و حدود سه ماه با این موسسه کار کردم تا سه سال زمانش تمام شد. بنابراین به بانک مرکزی تاجیکستان مراجعه کردم و درخواست تاسیس بانک را ارائه دادم. گفتند تنها رئیس جمهور است که می تواند دستور تاسیس بانک را صادر کند. گفتم چطور می توان رئیس جمهور تاجیکستان را دید.

 

* به چه کسی گفتید تا رئیس جمهور تاجیکستان را ببینید؟

– سفیر تاجیکستان در ایران با رئیس جمهورشان دوست بود. ایشان برایم وقت گرفت و رفتم پیش رئیس جمهور. گفتند می خواهید چکار کنید. گفتم می خواهم بانک درست کنم تا هم در این کشور و هم در کشورهای دیگر کار کنم. پرسید دولتی هستی یا خصوصی. گفتم خصوصی هستم. به هیچ جا هم ارتباطی ندارم.

* وزارت خارجه ایران روی ارتباط شما با رئیس جمهور تاجیکستان حساس نشد و از شما سوال و جواب نکردند؟

– خیر. هیچی.

* خیلی برایم جالب است که با این ارتباطات و مبادلات مالی کاری به کارتان ندارند و درباره ارتباط تان سوال نمی کنند! چون شنیده ام در این گونه موارد و هماهنگی برای سرمایه گذاری خارجی از طریق وزارت خارجه اقدام می شود.

– مگر اینطوری است که شما می گویید؟! مگر هر کس هر کاری می کند از او سوال می کنند؟! من این کارها را در خارج از کشور انجام می دادم و با داخل کاری نداشتم.

* بگذریم! واکنش رئیس جمهور تاجیکستان به درخواست شما چه بود؟

– گفتند اگر ۵۰ میلیون دلار سرمایه به تاجیکستان بیاوری اجازه تاسیس بانک را می دهم. من هم یک ۴ میلیون دلار و یک ۱۰۰ میلیون دلار به تاجیکستان بردم.

* از کجا این پول را آوردید؟

– از ترکیه به حساب تاجیکستان ریختم. بعد که این پول را بردم رئیس جمهور تاجیکستان اجازه ایجاد بانک را به من دادند. اما بعدا گفتند برای اینکه بانک «اپراتیو» شود ۱۰۴ میلیون دلار کم است. باید رقمش به ۲۰۰ میلیون دلار برسد. مابقی اش را دوباره در ترکیه آماده و به حساب واریز کردم.

* این کارها برای دو، سه سال اخیر است. بعید است در این سال ها دیگر کار پوست گوسفند در ترکیه کرده باشید. فعالیت اقتصادی تان در ترکیه چه بود؟

– شرکت های مختلفی در ترکیه داشتم. کارخانه آلومینیوم داشتم. شرکت هایی داشتم که کالاهایی به ایران می فرستاد. صادرات و واردات می کردم. یکی از معروف ترین خطوط اتوبوسرانی ترکیه را داشتم. ایرلاین معروف اُنورایر را داشتم.

* یعنی این شرکت ها را الان دیگر ندارید؟

– چرا همچنان دارم. ایرلاینی که گفتم دومین خط هواپیمایی ترکیه است.

* نهایتا بانک تاجیکستان را باز کردید؟

– بله. وقتی هم این بانک را باز کردم رفتم مالزی.

* چرا با همان بانک تاجیکستانی کارهای مالی بزرگ تان را انجام ندادید؟

– چون بسیاری از بیمه ها حاضر نیستند ریسک بانک های تاجیکستانی را بپذیرند. در مورد بانک های مالزیایی این کار راحت تر انجام می شود. به همین دلیل در مالزی بانکی را پیدا کردم که برای دولت اندونزی بود. گفتم من اینجا را می خرم. گفتند ۱۰۴ میلیون دلار اصل سپرده اش است و ۵۰ میلیون دلار هم باید بابت سرقفلی اش بدهی.

* صددرصد سهامش را می خواستید بخرید؟

– خیر. با آن شرایطی که گفتم ۶۰ درصد سهام بانک را واگذار می کردند. ما هم آن ۱۰۴ میلیون دلار و ۵۰ میلیون دلار را به اضافه ۶-۵ میلیون دلار به واسطه ها که کمک کردند این کار انجام شود، دادیم و ۶۰ درصد بانک را خریدیم. حدود ۱۵ میلیون دلار هم دادیم و ساختمان خریدیم و این بانک را مرتب کردیم و نیرو گرفتیم. تمام تجربیاتی که در امارات داشتم را جمع کردم و یک بانک حرفه ای در مالزی درست کردم.

* بانک تاجیکستان شما، سهامدار بانک مالزی تان شد؟

– بله. وقتی هم بانک مالزی درست شد همه کارهایم ازجمله کارهای قرارگاه را به آنجا منتقل کردم. هر مشتری تازه ای هم که می آمد به بانک مالزی منتقل می کردم.

* آقای زنجانی، می خواهم خیلی شفاف و صریح یک سوال از شما بپرسم. خیلی ها معتقدند شما ویترین هستید. یکسری دیگر پشت شما هستند که نباید معلوم باشند؛ حالا شخص، سیستم یا نهاد باشد. می گویند آقای زنجانی یک ویترین است و کارها را به او ابلاغ می کنند و او هم انجام می دهد. مایلم نظرتان را در این باره بدانم.

– این حرف ها بی ربط است. اگر من کارم را بلد نبودم که مردم با ویترین حرف نمی زدند. بچه های وزارت نفت و نهادهای دیگر کارهای مرا دیدند. من ۵/۱۷ میلیارد یورو از پول ایران را که قفل بود انتقال دادم به حساب هایشان. ویترین می تواند این کارها را بکند؟ اگر کسی پشت من باشد مرا می فرستد ۹ هزار نقل و انتقال انجام دهم؟! آقای دیوید کوهن آمد و درباره شخص من صحبت کرد. ایشان گفت خطرناک ترین مجموعه ای که در خارج برای ایران کار کرده مجموعه من بوده است. ویترین می تواند این کار را انجام دهد؟!

* شما نسبتی بین خودتان با آقای شهرام جزایری نمی بینید؟

– هیچ وقت در این باره فکر نکردم. اصلا نمی دانم ایشان چه کار کرده است. آقای شهرام جزایری چه خوب باشد چه بد آمده است از خود ایران چیزی گرفته و در ایران کاری کرده است. کسی در ایران به من چیزی نداده است. یک نفر، یک بانک یا یک جایی در ایران بیاید بگوید من به بابک زنجانی منابعی داده ام. کسی به من چیزی نداده است. کل کاری که من با ایران انجام داده ام این است که بانک مالزیایی (First Islamic bank) را به ۲۲ بانک داخل کشور لینک کرده ام. در ۲۲ بانک کامپیوتر گذاشته بودم و پول را به حساب های مردم در اروپا می ریختم. ویترین می تواند این کارها را بکند؟!

* منظورم از ویترین این بود که مثلا کسانی یا جاهایی بیایند بگویند یک نفر هست که در عملیات بانکی و در کارش توانمندی دارد. امکانات بدهیم. بال و پر دهیم. بگذاریم هواپیمای اختصاصی سوار شود؛ ضمنا کار ما را هم انجام دهد.

– من کار کشور را انجام می دادم نه کار شخص را.

* سوالم این بود که آیا چنین مجموعه ای پشت شما هست؟

– هیچ وقت. من که از اول، زندگی ام را برای شما گفتم. اگر مجموعه ای پشت سر من بود که زندان نمی رفتم. مشکلات برایم پیش نمی آمد. همه کارهای من خدایی بود. اتفاقات و معجزاتی بود که در زندگی ام رخ داد. اگر مجموعه ای پشت سرم بود، وقتی از زندان آمدم بیرون، از طریق کوه به ترکیه نمی رفتم!

* آقای زنجانی! چرا از این معجزات در زندگی ما اتفاق نیفتاده است؟!

– به خاطر اینکه شما نخواستی. بخواه ببین می افتد یا نمی افتد. شما به همین زندگی آرامی که داری، راضی هستی اما من دوست داشتم کاسبی کنم. اگر مشکلی هم برایم پیش می آمد دست و پا می زدم و یک چیز از داخل آن در می آوردم. شما هیچ وقت دست و پا زده ای؟ اگر مثلا امروز پول کم درآورده ای به این فکر کرده ای که چطور از کسی قرض بگیری و کارت را انجام دهی. هیچ وقت به این فکر نکرده ای که بروی و از یک جایی این پول را برای خودت بسازی. مگر ابراهیم شیبانی (کارگردان فیلم هیچ کجا – هیچ کس) نیامد. راهش باز شد. خود من اولین بار وقتی آقای جشن ساز، مدیرعامل شرکت نیکو را در سوئیس دیدم، حساب هایش روی هوا مانده بود…

* اجازه دهید ابتدا به موضوع نحوه ورودتان به نفت برسیم. شما کارهای انتقال پول برای قرارگاه خاتم الانبیاء در زمان ریاست آقای رستم قاسمی را در آنجا انجام می دادید. وقتی ایشان وزیر نفت شدند به شما پیشنهاد کردند که وارد کارهای نفتی شوید؟

– خیر. ایشان حتی یک بار هم چنین پیشنهادی به من نکردند. بچه های شرکت های مختلف نفت می شنیدند که سیستم ما دارد کار می کند. چون حساب باز کردن در بانک های خارج خیلی سخت است. همین الان اگر کسی بخواهد در بانک های خارجی حساب باز کند، باید ۵۰ هزار دلار خرج کند. نفتی ها شنیده بودند که بانک First Islamic دارد این کار را انجام می دهد و یک مجموعه ایرانی است که تندتند پول حواله می کند. از طرفی دیگر ۲۲ بانک در ایران به سیستم من متصل شده بود. هر کس که می رفت حتی ۲ هزار یورو در بانکی حواله می کرد، اسم بانک من روی آن نوشته می شد. روی حواله می نوشت فرستنده پول First Islamic Bank. این را همه می دیدند. تا متوجه می شدند یک سوئیفت به نام First Islamic است صبح به صبح ۵۰ نفر زنگ می زدند تا در این بانک حساب باز کنند. پس کسانی که به یک شکلی با نفت کار می کردند یکی یکی می آمدند در این بانک حساب باز می کردند تا اینکه یکی از بچه های نفت را دیدم که در نیکو کار می کرد.

* آن شخص نفتی که شما دیدید چه کسی بود؟

– آقای کمال دانشیار بودند. [رئیس اسبق کمیسیون انرژی مجلس] آقای دانشیار به من گفتند ما هم می خواهیم در First Islamic Bank حساب باز کنیم.

* آقای دانشیار را چه وقت و کجا دیدید؟

– من ایشان را حدود دو سال پیش در قرارگاه خاتم الانبیاء دیدم.

* چرا آقای دانشیار به آنجا رفته بودند؟

– قرارگاه خاتم الانبیاء از نفت طلب داشت. مرا صدا کردند گفتند چطور می توانی پول را به این آقایان بدهی. گفتم چقدر است؟ گفتند حدود ۱۵ میلیون دلار.

* از شرکت نیکو می خواستند طلب قرارگاه را بدهند؟

– بله. در حقیقت می خواستند پول را به حساب هایی که قرارگاه معرفی می کند واریز کنند. قرارگاه سه ماه بود می خواست پولش را از نیکو بگیرد اما نمی توانست. در حقیقت شرکت نیکو، نفت را می فروخت و طبق دستور بانک مرکزی به حساب هایی که باید واریز می کرد.

* می خواهم بدانم قرارگاه، نفت می فروخت یا بابت پروژه هایی که برای وزارت نفت انجام داده بود طلبکار بود؟

– قرارگاه بابت پروژه هایی که برای وزارت نفت انجام داده بود طلبکار بود. آقای دانشیار گفت چطور می شود پول را به اینها برسانی؟ گفتم من سریع السیر می رسانم. پول تان کجاست؟ گفت: فلان جا.

* فلان جا یعنی کجا؟

– الان یادم نیست. چین یا هند یا کره یا جای دیگر بود، درست یادم نیست. من هماهنگ کردم و کمتر از ۵ ساعت این پول (حدود ۱۵ میلیون دلار) منتقل شد. این کار که انجام شد آقای دانشیار خیلی خوشحال شدند و گفتند شما به شرکت ها بیایید و با رئیس مان، آقای جشن ساز آشنا شوید. من رفتم آقای جشن ساز، مدیرعامل نیکو را دیدم. ایشان از من خواست تا کاری کنم حساب هایشان باز شود.

* یعنی چه که کمک کنید حساب های نیکو باز شود. مگر حساب های این شرکت بسته بود؟

– کسی پول از نیکو نمی گرفت. کسی حساب برایش باز نمی کرد. گفتم در بانک برایتان حساب باز می کنم و کارهایتان را عملیاتی می کنم. آقای جشن ساز همان جا با آقای قاسمی (وزیر نفت) تلفنی تماس گرفت.

* آقای جشن ساز به آقای قاسمی چه گفت؟

– آقای قاسمی گفتند شما شخصی به نام بابک زنجانی می شناسید؟ ایشان هم گفته بودند که می شناسند و به آقای جشن ساز گفته بودند که می توانید به صورت قانونی کارتان را پیش ببرید. مرا دعوت کردند بانک مرکزی. چند وزیر هم در جلسه حضور داشتند.

* چه وزرایی در جلسه بودند؟

– آقای غضنفری، وزیر صنعت، معدن و تجارت بودند. آقای حسینی، وزیر اقتصاد، آقای بهمنی، رئیس کل بانک مرکزی و خود آقای قاسمی، وزیر نفت در جلسه حضور داشتند. یک نفر دیگر هم حضور داشت که الان خاطرم نیست.

* دستور جلسه شما با این وزرا چه بود؟

– بحث های مفصلی شد. نهایتا یک صورتجلسه دست نویس تنظیم شد و قرار شد برای پول هایی که در خارج است و نمی توانند منتقل کنند شرکت HK حسابی در بانک ما باز کند و از این طریق پول ها منتقل شود.

* HK دیگر چه شرکتی است؟

– یکی از شرکت های زیرمجموعه شرکت نفتی نیکوست که در اصل زیرمجموعه وزارت نفت بود. ما این مصوبه را گرفتیم و از فردایش، آنها حساب هایش را در بانک First Islamic باز کردند. به محض افتتاح حساب گفتند ما چند فقره حواله داریم، منتظریم تا پول مان برسد تا این حواله ها را انجام دهید. چند روز طول کشید تا این پول به بانک برسد. از آن طرف پیمانکاران، وزارت نفت را تحت فشار گذاشته بودند. به همین خاطر من ۲۴۰ میلیون دلار ریختم به حساب شرکت HK تا این شرکت، حواله هایشان را بزند. اینها این پول را حواله کردند تا این ۲۴۰ میلیون دلار بعدا به بانک من برسد. مطمئن بودم منابع اش وجود دارد.

* این پول از کجا قرار بود به حساب HK بیاید؟

– نمی دانم. از چین بود یا از جای دیگر. من هم دنبالش بودم تا زودتر این پول بیاید. پول نفت در کره، هند و… گیر کرده بود و مطالب رسانه ای هم شده بود. من می رفتم این پول های گیر کرده را می آوردم به First Islamic Bank و از آنجا حواله می کردم.

* مگر وزارت نفت، شرکت نیکو یا شرکت HK اساسا می توانستند پول به حساب شما واریز کنند؟

– خیر. نمی توانستند. ما می رفتیم یک حساب در بانکی که ایران در آنجا حساب داشت باز می کردیم. بعد در داخل بانک، پول را به حساب ما واریز می کردند و ما از آنجا پول را به بانک First Islamic حواله می کردیم. جز این روش هم، به هیچ وجه پول بیرون نمی آمد.

* با این روش چقدر پول حواله کردید؟

– حدود ۷۷۰ میلیون یورو من به حساب پیمانکاران نفت پول منتقل کردم.

* با چه کارمزدی؟

– با کارمزد ۷ در هزار. یعنی به یک درصد هم نمی رسید.

* آیا دولت و نهادهای مسوول، از این کار شما اطلاع داشتند؟

– همه در جریان بودند. همه نهادهای نظارتی و امنیتی هم مطلع بودند که چه اتفاقی دارد می افتد. تا رسیدیم به اینجا که دیگر بانک مرکزی منابعی نداشت که پول بدهد. به من گفتند شما می توانی از محل فروش نفت کاری کنی که به مجموعه پول برسانی. من هم گفتم تلاش می کنم ببینم می توانم مشتریانی معرفی کنم تا نفت بخرند.

* چه کسی به شما گفت که نفت بفروشید؟

– آقای وزیر نفت (آقای قاسمی) گفتند. آقای جشن ساز گفتند. در کارگروه هایی که می نشستیم از همه نهادهای مسوول بودند. همه دنبال این بودند که بشود منابعی پیدا کرد. من هم اعلام آمادگی کردم که شاید بتوانم برای نفت مشتری پیدا کنم.

* از کجا مشتری پیدا کنید؟

– من تلاش کردم از هند، سنگاپور، مالزی و… یکسری مشتری پیدا کنم. به نفتی ها گفتم این مشتری ها، نفت می خواهند اما نمی توانند نفت ایران را بخرند.

* امور بین الملل شرکت ملی نفت، خودش در هند، سنگاپور و حتی مالزی مشتری دارد. شما همان مشتری ها را معرفی کردید؟

– آنها دیگر نمی توانستند نفت ایران را بخرند. اگر می خریدند که شرکت نفت رأسا به آنها می فروخت.

* چطور از شرکت نفت نمی خریدند، آن وقت از شما می خریدند؟!

– دلیل داشت. من در مالزی به دیدار ماهاتیرمحمد رفتم. ایشان می خواست برای پتروناس نفت بخرد اما می گفت از ترس تحریم آمریکایی ها نمی تواند این کار را بکند. به من گفت شما بیا واسطه شو، این نفت را بخر و به ما بده.

* آقای زنجانی! فقط فرد یا شرکت ملی نفت که تحریم نبود. نفت ایران تحریم است. مشخصات نفت ایران هم مشخص است. در همه جای دنیا قابل شناسایی است. این چه حرفی است که شما می زنید. نفت ایران را چه شما بفروشید چه شرکت نفت فرقی نمی کند.

– این هم روش داشت. اگر شرکت نفت، نفت را می فرستاد، آنالیزش مشخص بود. معلوم هم بود که مقصدش کجاست. من عملیاتی روی آن انجام می دادم.

* چطور این کار را می کردید؟

– {روش کارش را مفصل توضیح می دهد اما به دلیل شرایط تحریم امکان چاپ آن وجود ندارد.}

* آقای زنجانی، چرا بانک شما LCهای ۹۰ روزه برای خرید نفت ایران باز می کرد؟ در حالی که قاعدتا باید یک ماه تسویه می شد.

– من هیچ وقت LC باز نمی کردم. این LCها را از خریداران نفت ایران می گرفتم. این LCها را به شرکت نفت ابلاغ می کردم و شرکت نفت هم قبول می کرد. نفت را به مشتری می دادم و LCهای ۶۰ یا ۹۰ روزه مشتری را هم به شرکت نفت می دادم. در موعد مقرر هم پول وصول می شد.

* شما نفت را از شرکت نفت بشکه ای چند می خریدید؟

– به قیمتی که امور بین الملل شرکت ملی نفت به همه مشتریان می داد به ما هم می داد. قیمت را به صورت میانگین قیمت ماهانه محاسبه می کنند. طبق قانون خودشان قیمت نفت را برای ما هم مثل وقتی که خودشان نفت را تحویل مشتری خارجی می دادند، محاسبه می کردند.

* اما در برخی خبرها آمده بود که نفت را بشکه ای ۶۰ دلار به شما می دادند و شما ۹۰ دلار به مشتری ها می فروختید.

– چنین چیزی نیست. تازه امور بین الملل شرکت نفت، گاهی زرنگی هایی می کرد که نفت را کمی گران تر به ما بفروشد. یعنی ۹۰ روز موعد پرداخت پول من را یک جوری محاسبه می کرد که قیمت نفت یک مقدار بالاتر بایستد. ظاهرا امور بین الملل شرکت ملی نفت، خیلی دلشان نمی خواست من موفق شوم. قیمت نفت را هم چون به صورت میانگین ماهانه محاسبه می کردند برای بار من به گونه ای محاسبه می کردند که ۳-۲ دلار در هر بشکه بالاتر می افتاد. یک بار از بیست و هشتم تا بیست و هشتم می گرفتند یک بار میانگین پانزدهم به پانزدهم می گرفتند. این را بچه های شرکت نیکو هم به من می گفتند.

* آقای زنجانی، در این مورد قضاوت نمی کنم. لطفا بفرمایید مجموعا چند میلیون بشکه از شرکت ملی نفت، نفت گرفته اید؟

– من تاکنون ۱۲ کشتی نفت برده ام و فروخته ام می شود حدود ۲۴ میلیون بشکه.

* این ۲۴ میلیون بشکه را به قیمت روز به شما می دادند؟

– بله. به قیمت روز با مهلت پرداخت ۶۰ روزه و ۹۰ روزه. در تاریخ های مقررش هم پول نفت وصول شده و به حساب هایشان واریز شده است.

* عرف تسویه حساب پول نفت یک ماهه است. در مواردی هم البته مهلت ۶۰ روزه داده اند. چرا برای بازپرداخت شما مهلت ۹۰ روزه داده اند؟!

– چون گاهی شده بود که «ال.سی» ۶۰ روزه گرفته اند اما پس از گذشت ۶۰ روز هم بار کشتی به دست مشتری نرسیده است.

* در فروش ۲۴ میلیون بشکه نفت چقدر گیر شما می آمد؟

– ۷ در هزار پول نفت فروخته شده که از طریق بانک من جابه جا می شد برایم می ماند. برای واسطه گری فروش نفت، پولی به من نمی دادند. هیچ جا هم ننوشتند که بخواهند چنین پولی به من بدهند.

پس چرا شما این کار را انجام می دادید؟

– نقل و انتقال این پول ها برایم مهم بود.

* آقای زنجانی، به هر حال این نکته را هم نباید نادیده بگیرید که وقتی شما یک میلیون بشکه دارید با زمانی که یک میلیون دلار پول دارید متفاوت است. به هر حال نفت قدرت لابی می آورد. اینکه به چه مشتری بفروشید به چه مشتری در خارج نفروشید به شما قدرت می دهد. حتی از آن سود ۷ در هزار نقل و انتقال پول نفت هم مهمتر است. به هر حال در مالزی برای شما رانت ایجاد می کند.

– بله خب. این هم ممکن است باشد. ولی در این شرایط تحریم این کار، کاری نبود که برایم اعتبار بیاورد. جز اینکه اعتبارم را از دست می دادم. هر جا می گفتم نفت ایران را می فروشم یا مرا می گرفتند یا یک بلایی سرم می آوردند. همانطور که الان هم این اتفاق افتاده است. الان نه آن طرف آب جا دارم نه این طرف. از این جا رانده و از آنجا مانده شده ام.

* موضوع فروش میعانات گازی به شما چطور شکل گرفت؟

– اینها به من گفتند پول لازم داریم.

* اینها یعنی چه کسانی؟

– شرکت نفت. درست تر بگویم شرکت HK که زیرمجموعه شرکت ملی نفت بود. برای پیمانکارانشان پول می خواستند.

* مدیرعامل HK کیست؟

– آقای جشن ساز [مدیرعامل اسبق شرکت ملی نفت و مدیرعامل فعلی شرکت نفتی نیکو]. وزیر وقت نفت به ایشان فشار آورده بود که به یک شکلی پول جور کن. کشور برای دارو و مصارف اساسی نیاز دارد. من رفتم با پتروناس صحبت کردم و یک میلیارد و دویست میلیون یورو گرفتم و به حساب های شرکت HK نزد بانک First Islamic ریختم. در LC گرفتم نه چیز دیگری. اعتباری گرفتم.

* یعنی شما اینقدر در مالزی اعتبار داشتید که بدون اینکه چیزی از شما بگیرند یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون یورو به شما دادند؟!!

– وقتی شما اعتبار داشته باشی پول می دهند. مثلا الان مردم می روند و به حساب ایران خودرو پول واریز می کنند و بعدا خودرویشان را می گیرند. در مالزی هم می دیدند که من کشتی، کشتی بار می آورم. وقتی گفتم چه کسی نفت می خواهد پتروناس گفت من می خواهم. گفتم یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون یورو بریزد به حساب وزارت نفت من برای شما بار می گیرم. این مبلغ را به حساب HK در بانک First Islamic ریختند. من نامه زدم که این مبلغ به حساب شما آمده است. اینها کشتی نداشتند که نفت بفرستند. چون پرچم کشتی های وزارت نفت باطل شده بود. شرایط سختی به وجود آمده بود. چهار فروند کشتی داشتند که پرچم داشت و درون آنها میعانات گازی بود. وزیر نفت وقت به آقای جشن ساز گفته بود که این میعانات را بفروشید چون این میعانات سه سال روی کشتی مانده بود. روی کشتی دو متر خزه بسته بود. از نظر زیست محیطی مشکل داشت و حتی ممکن بود کشتی را سوراخ کند.

* یعنی در این سه سال حتی چینی ها حاضر نبودند این میعانات را بخرند؟

– خیر. سه بار این کشتی ها را به چین فرستاده بودند و برگشت خورده بود. من به شرکت نفت گفتم برای شما در چین انبار اجاره می کنم تا این میعانات را به آنجا ببرید.

* چرا می خواستید این کار را بکنید؟

– چون می خواستم کشتی ها آزاد شود و نفتی که قرار بود به مالزی بیاورد مهم بود که چهار کشتی دو میلیون بشکه ای وارد مدار حمل نفت شود.

* چطور چینی ها حاضر نبودند از شرکت ملی نفت میعانات را قبول کنند آن وقت اجازه دادند شما ببرید؟ انتظار دارید این حرف را از شما قبول کنیم؟

– این هم ماجرا دارد. در دالیان چین برای این میعانات انبار اجاره کردم. وقتی کشتی ها رسیدند، چینی ها گفتند این محموله تا حالا سه بار به اینجا آمده و مدارکش را به من نشان دادند. می گفتند این محموله فاسد است و ممکن است گوگرد آن به منطقه سرایت کند. خلاصه ارتش چین اجازه نداد که بار خالی شود. من هم کشتی را تکان نمی دادم. چینی ها می گفتند این کشتی باید برود و من می گفتم کشتی را تکان نمی دهم. مرا به دادگاه معرفی کردند. کلی خرج کردم.

* کلی یعنی چقدر؟

– تکه تکه، سه میلیون دلار خرج کردم تا بالاخره مجوز گرفتم که کار غیرقانونی نکرده ام و آن محموله زیانی به محیط زیست نمی رساند. بالاخره به مدت ۶ ماه اجازه تخلیه دادند. قرار شد بعد از ۶ ماه محموله را از چین ببریم.

* چقدر طول کشید تا مجوزها برای تخلیه بار صادر شود؟

– حدود ۵۰ روز کشتی ها روی آب بودند. به هیچ کس اجازه نمی دادند از کشتی پیاده شود. آب و غذایشان تمام شده بود. قایق موتوری اجاره کردم و در دمای ۵۰ درجه زیر صفر به آنها آذوقه رساندم. بالاخره میعانات گازی را در دالیان تخلیه کردیم و کشتی ها به ایران برگشتند تا نفتی که قرار بود به مالزی بیاورند را حمل کنند. در همین حین، مرا تحریم کردند. حالا چه اتفاقی افتاده است. یک میلیارد و دویست میلیون یورو از پتروناسی ها گرفته ام و به حساب شرکت HK ریخته ام. ۲۴۰ میلیون دلار هم اوایل گرفته و ریخته بودم که برنداشتم. ۲۴۰ میلیون دلار هم به خود بانک بدهکار بودم، یک میلیارد و دویست هم به بیرون بدهکار بودم. شرکت HK هم حدود یک میلیارد و دویست تا سیصد میلیون یورو از پول نفت هایی که قبلا وصول کرده بودند، ته حساب هایشان مانده بود.

* اینها که می گویید خیلی پول است. با این همه بدهکاری چکار کردید؟ برای این همه پول نفت، مفری نبود؟

– اتحادیه اروپا یک نامه به ما داد که ظرف ۱۵ روز، سوئیفت بانک قطع می شود. وقتی هم سوئیفت قطع می شود یعنی اصلا نمی توان پولی انتقال داد. در این پانزده روز تنها تلاشی که باید انجام می دادم این بود که بانکی پیدا کنم تا بتوانم پول ها را منتقل کنم. در این شرایط بودیم که در داخل رسانه ای شروع کرد به مطلب نوشتن درباره من و هر روز این مطلب را بزرگ می کرد که البته نکته ای داشت. {مطالبی را در این خصوص عنوان می کند که آسمان نمی تواند منتشر کند}.با توجه به این مسائل تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که پول ها را تبدیل به ارز دیگری کنم و منتقل کنم.

* می خواستید بفرستید به بانک تان در تاجیکستان؟

– ابتدا بله. ولی بعد منصرف شدم. چون فکر کردم شاید نتوانم پول را از آن کشور خارج کنم. دیدم تنها کشور قوی که می توانم پول را به آنجا منتقل کنم ژاپن است. بنابراین پول را به «ین» تبدیل کردم و به بانک ژاپن منتقل کردم.

* پول به چه حسابی در ژاپن نشست؟

– حساب به نام First Islamic Bank بود. اول این مساله برای اتحادیه اروپا خیلی مهم نبود. اما پیش خودم نگران بودم که نکند نامه بدهند و دوباره برای این پول مشکل به وجود آید. به نظرم رسید که ذی نفع حساب ها را باید عوض کنم. آنجا بود که به فکر شرکت های تامین اجتماعی افتادم. چون شرکت های تامین اجتماعی تحریم نمی شدند.

* شما آقای مرتضوی را از قبل می شناختید؟

– خیر. اصلا ایشان را نمی شناختم. به آقای حسن میرکاظمی، که با ایشان در معامله هتل شان در کیش آشنا شده بودم گفتم شما آقای مرتضوی را می شناسی تا برویم درباره شرکت های تامین اجتماعی با ایشان مذاکره کنیم. گفت بله. من بعد از خرید هتل آقای حسن میرکاظمی با ایشان دوست شده بودم. حتی در یکی دو سفر که می رفتم ایشان هم با من بود. البته ایشان برای کار خودش می آمد.

* هواپیمای اختصاصی تان را کی خریدید؟

– آن هواپیمای اختصاصی برای من نبود. برای شرکت «اونور ایر» ترکیه بود که یکی از مجموعه های ماست. این شرکت چند فروند هواپیمای اختصاصی دارد که مسوولین ترک را هم جابه جا می کند.

* پس شما چند بار با هواپیمای اختصاصی مسافرت کردید؟

– دو بار با هواپیمای اختصاصی مسافرت رفتم. مسافرت هایم را عموما با هواپیماهای معمولی می روم. البته با «بیزنس کلاس». آن دو بار سفری هم که با اختصاصی رفتم ماجرا داشت. یک هواپیمای اختصاصی باید مقدار ساعت معینی در ماه پرواز کند. این هواپیما کمتر پریده بود. به ما گفتند شما مسافرت می روید بگذارید تا این هواپیما شما را ببرد. هم ساعت پروازش را پر کند هم برای شما مجانی باشد. همین مساله برایم «شر» شد. از اینجا بود که دستگاه های نظارتی وصل شدند و به طور مداوم ما را چک کردند.

* پس بالاخره بر سیستم شما هم نظارت کردند.

– نیرو گذاشتند و همه چیز را بررسی کردند. با دقت بررسی کردند که از چه کسانی پول می گیریم و به چه کسانی پول می دهیم.

* برگردیم به موضوع خرید شرکت های تامین اجتماعی. چطور با آقای مرتضوی ملاقات کردید؟

– همانطور که گفتم از طریق آقای حسن میرکاظمی هماهنگ کردم. آقای میرکاظمی به آقای مرتضوی زنگ زد و موضوع را گفت. آقای مرتضوی گفتند شب بیایید منزل ما.

* چرا در منزل شان قرار گذاشتند؟

– نمی دانم. اتفاقا ما هم یک جعبه شیرینی گرفتیم و رفتیم منزل شان. آقای مرتضوی گفتند موضوع چیست. گفتم پولی دارم که می خواهم به ایران بیاورم. حتی اگر شرکت های مناسبی داشته باشید می خریم. ولی مهم این است که اول پولم را به ایران منتقل کنم. گفتند فردا بیایید تأمین اجتماعی صحبت کنیم. رفتیم تامین اجتماعی و ایشان شماره حسابی هم از سرمایه گذاری تامین اجتماعی دادند. من هم مبلغ ۴ میلیارد یورو را معادل «ین» ژاپن، به آن بانک ژاپنی گفتم ذی نفعش را به نام تامین اجتماعی تغییر بدهد. این پول به حساب تامین اجتماعی آمد و آنها هم ۴ میلیارد یورو به عنوان تضمین به ما چک دادند. این چک را هنوز دارم. بعد لیستی از شرکت های تامین اجتماعی به من دادند و گفتند یکسری شرکت از آنها را انتخاب کنم. در همین شرایط بود که به ما زنگ زدند بیا ما رفتیم. بعد گفتند آقای فاضل لاریجانی در آن دفتر نشسته است. با ایشان صحبت کنید.

* ممکن است از شما بخواهم این موضوع را دقیق تر توضیح دهید؟

– به من زنگ زدند گفتند بیا تامین اجتماعی با شما کار داریم. من هم با آقای حسن میرکاظمی و همین آقای شیرازی منش رفتم. ناهار هم نخورده بودیم. یک چیزی گرفتیم رفتیم. در آنجا ما را در اتاق نشاندند. ما هم گفتیم تا آقای مرتضوی بیاید ناهارمان را بخوریم. یکدفعه آقای مرتضوی آمدند داخل اتاق و گفتند آقای فاضل لاریجانی در اتاق کناری است و با شما کاری دارد. گفتم با من کار دارد. ایشان گفت بله. خیلی هم واجب است. آقای حسن میرکاظمی به آقای مرتضوی گفت اگر می شود ایشان به آن اتاق نرود. آقای مرتضوی گفت برادر رئیس قوه است. زشت است. آقای مرتضوی به من گفت شما تنها بیا. من رفتم به آن اتاق. آقای فاضل لاریجانی سه، چهار کارت ویزیت درآورد و به من داد. گفت اینجاها هستم. اگر یک وقتی شرکت های تامین اجتماعی را گرفتی و در هیات مدیره اش کمک خواستی به من بگو. من هم گفتم دست شما درد نکند. کارت ها را گرفتم و از اتاق خارج شدم.

* آقای فاضل لاریجانی در آنجا درخواستی از شما نکردند؟

– خیر. هیچ درخواستی نکردند. بعد از آن، یک نفر به ما مراجعه کرد که آن هم نامش مرتضوی بود. ایشان هم یزدی بود. به من گفتند شما از تامین اجتماعی چیزی می خواهید بخرید. گفتیم بله. به من گفتند ما می توانیم به شما کمک کنیم که کارتان آنجا زودتر انجام شود. من هم گفتم چه طوری. خلاصه اینها می خواستند یک پولی از ما بگیرند. دو، سه روز بعد که رفتیم پیش آقای مرتضوی، به ایشان گفتم شما آقای مرتضوی می شناسی؟ گفتند خیر. به ایشان گفتم شخصی آمده است و گفته که فامیلی اش مرتضوی است. گفته است ۳۰ میلیارد تومان به ما بدهید کارهای شما را در تامین اجتماعی جمع کنیم. چنین چیزی درست است؟ آقای مرتضوی گفتند خیر چنین چیزی نیست. همین فیلمی است که در یوتیوپ منتشر شده است. در حقیقت من داشتم ماجرای آن مرتضوی را که به من مراجعه کرده بود و پول می خواست را برای آقای مرتضوی تعریف می کردم.

* یعنی آن ماجرای ۳۰ میلیارد تومان درباره آقای فاضل لاریجانی نبود؟

– خیر. درباره آن کسی بود که نام فامیلی اش را مرتضوی معرفی کرده بود. آنها این دو موضوع را به هم وصل کرده بودند که انگار آقای فاضل لاریجانی آمده است و ۳۰ میلیارد تومان از من خواسته است. در صورتی که آقای فاضل لاریجانی هیچ وقت پول از من نخواسته بود که من بعد از آن رفتم تاجیکستان که شبکه بی.بی.سی آمد با من مصاحبه کند.

* با آن شبکه هماهنگ کرده بودید که با شما مصاحبه کند؟

– خیر. اتفاقا ایشان [به آقای شیرازی منش اشاره می کند] به من گفت مصاحبه نکن. من گفتم ما که دستمان نمی رسد بگذارید حداقل از این طریق بگوییم که آقای فاضل لاریجانی از من پولی نخواسته است. اگر من یار آقای احمدی نژاد یا مشایی بودم آنجا می گفتم بله. آقای فاضل لاریجانی از من ۳۰ میلیارد تومان می خواسته یا اصلا حرف نمی زدم. در صورتی که اینطور نبود. من انکار کردم. من یار هیچ کس نیستم. یار خودم هستم.

* پس چرا به آقای احمدی نژاد واقعیت را نگفتید؟

– من دستم به آنها نمی رسید که بگویم.

* از این ماجرا فاصله بگیریم. آن میعانات گازی را که موقتا به چین برده بودید چه کردید؟

– وزارت نفت گفت میعانات گازی را به ما برگردان. من هم طی یک نامه همه میعانات گازی را به ارزش حدود ۷۰۰ میلیون یورو به وزارت نفت بازگرداندم. آنها هم مثل اینکه سرآخر فروختند و پولش را هم گرفتند.

* با این اوصاف نهایتا موضوع بدهی ۲ میلیارد و ۸۰۰ میلیون دلاری شما به وزارت نفت به کجا رسیده است؟

– ۲ میلیارد و ۸۰۰ میلیون دلار نیست. در حساب های مربوط به وزارت نفت در بانک First Islamic یک میلیارد و دویست میلیون یورو یک پول است. این برای همان مشتری ای است که من گرفتم ریختم به حساب و آن مشتری الان طلب کار است. ۲۴۰ میلیون دلار یک پول دیگر است که برای بانک است و من گرفتم و ریختم در حساب شرکت نفت.

* یعنی این یک میلیارد و دویست میلیون یورو و ۲۴۰ میلیون دلار برای شرکت نفت نیست ولی در حسابشان است و باید برگردانند؟

– بله. همینطور است. اما فعلا نمی توانند برگردانند. یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلار هم باقیمانده حساب شان است که در بانک دارند. حالا اینها دارند این یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلاری را که باید از بانک بردارند با آن یک میلیارد و دویست میلیون یورو که برای مشتری است و ۲۴۰ میلیون دلاری که برای بانک است جمع می کنند و آن رقم ۲ میلیارد و ۸۰۰ میلیون دلار را مطرح می کنند. در صورتی که درست نیست.

* با این اوصاف شما می گویید یک میلیون و ۳۰۰ میلیون دلار پول شرکت نفت در بانک شماست؟

– بله. خودشان هم این را می گویند.

* اما آقای زنگنه گفتند این رقم بیش از ۲ میلیارد دلار است.

– به نظرم اطلاع آقای زنگنه از این موضوع دقیق نیست.

* آقای زنگنه در اینگونه مباحثی که مطرح می کند دقیق است.

– به نظرم ایشان پرونده را دقیق مطالعه نکرده اند. شرکت نفت کلا با میعانات گازی یک میلیارد و ۹۰۰ میلیون یورو بار داده است بیرون. آن هم با ۱۲ کشتی. باری که به بیرون داده اند کاملا روشن است که میعانات گازی را برگرداندیم به وزارت نفت.

* پس می توانیم اینطور بگوییم که کل معاملات شما با وزارت نفت، مجموعا یک میلیارد و ۹۰۰ میلیون یورو بوده است؟

– بله. حدود ۷۰۰ میلیون یورو را هم که بار میعانات گازی بوده است، برگردانده ایم. نفت دیگر باری دست من ندارد.

* این یک میلیارد و دویست میلیون یورو پول نفت در بانک شما موجود است؟

– بله. ما فقط نمی توانیم منتقلش کنیم. چون سوئیفت نداریم. کسی هم این پول را از ما نمی گیرد. این پول اصلا در حساب من نیست. [می رود و قراردادش را با شرکت HK می آورد تا صحت گفته هایشان را ثابت کند.] تازه شرکت نفت در قراردادش آورده که تا زمانی که نتوانیم پول را منتقل کنیم باید سالی ۸ درصد بهره پول مانده در بانک را بدهیم. ۸ هزار میلیارد تومان هم از من وثیقه گرفته اند که اگر یک روز پول بانک آزاد شد یک وقتی برندارم و بروم. بعد هم به من گفته اند تا ۳۶۰ روز آینده دنبال راهی برای وصول پول باشد. پول در حساب خودشان است. از من وثیقه گرفته اند. چک هم گرفته اند. در این قرارداد هم من را به عنوان ضامن بانک آورده اند. [امضای قراردادش با شرکت HK را نشان می دهد.] در حقیقت من ضامن شده ام که آن پول در بانک First Islamic است و هیچ مشکلی هم نیست. من ۵/۱۷ میلیارد یورو برای ایران پول جابه جا کرده ام. اگر ۱۰ درصد این رقم را هم طبق روال بانک ها کارمزد می دادند همین یک میلیارد و ۷۰۰ میلیون یورو می شد. اما هیچ وقت کارمزد ندادند. قرار هم نبود بدهند.

* بالاخره این صورتجلسه ای را که شما به من نشان می دهی را احتمالا آقای زنگنه دیده است.

– این را ۱۵ اردیبهشت ۹۲ امضا کرده ایم. آن موقع آقای زنگنه نبودند. مشکل من این است که شرکت HK طرف حسابم است و HK طرف حساب وزارت نفت است. حساب من با HK طی این صورتجلسه روشن شده است. اما حساب این شرکت با وزارت نفت باز است. HK هم برای نیکوست.

* آقای میرکاظمی، رئیس کمیسیون انرژی مجلس درباره بدهکاری شما بارها مصاحبه کرده اند. شما این صورتجلسه را به ایشان نشان داده اید؟

– من چند روز پیش با آقای میرکاظمی جلسه داشتم. همه این ماجراها را هم به ایشان توضیح دادم. به ایشان گفتم که برای این کار واقعا زحمت کشیده شده است.

* آقای میرکاظمی وقتی اینها را دید چه گفت؟

– گفتند من قبول دارم اما یک مشکلی هست. چند ماه است که به وزارت نفت می گویم بیایند در کمیسیون توضیح دهند اما نمی آیند. آدم هایی را پیش من می فرستند که سمت ندارند. اینها باید بیایند به من جواب بدهند. آقای میرکاظمی از این روند گله داشت. الان به شرکت شل و… نفت داده اند و دو سال است پولش را نگرفته اند اما کسی نمی گوید که آن پول چه شده است.

* هیات مدیره شرکت ملی نفت باید تصویب کند که به چه کسانی نفت بفروشند. آنها می گویند زنجانی این وسط نبوده است.

– آنها تصویب کردند که نیکو نفت را بفروشد. من از وزارت نفت، نفت نخریده ام.

* مایلم باز هم بپرسم که جز ۷ در هزاری که از انتقال پول نفت کارمزد گرفتید آیا پول دیگری از بابت فروش نفت گرفته اید؟

– خیر.

آیا می توانم این را از کسی که می گوید کاسب است قبول کنم؟!

– چرا نمی توانید.

* پس برای چه رفتید سراغ فروش نفت ایران. مگر چه منافعی برای شما داشت؟

– کسی که اعتقادی کار می کند فقط سراغ منافع نمی رود. مگر جوان هایی که در جبهه ها روی مین رفتند سراغ منافع بودند.

* آقای زنجانی! لطفا اینطور مقایسه نکنید. من با این مقایسه شما اساسا مشکل دارم. شما در جایی هم گفته بودید که خود را بسیجی اقتصادی می دانید. من با چنین مقایسه ای مشکل دارم. شأن رزمندگان دوران دفاع بسیار بالاست.

– من با اعتقاد کار می کنم. من به کشورم و جمهوری اسلامی اعتقاد دارم.

* اما شما فعالیت اقتصادی تان را در ترکیه و امارات انجام داده اید!

– برای کجا فعالیت اقتصادی کرده ام؟

* برای خودتان!

– من کجایی هستم؟

* این چه سوالی است. خب ملیت شما ایرانی است.

– اشکال دارد رفته ام بیرون کار کرده ام و پول به کشور آورده ام؟! اشکال دارد ۲۰ فروند هواپیما وارد کشور کرده ام!

* چطور هواپیما وارد کرده اید؟

– از پنج سال پیش هواپیماها را از این کشور به آن کشور برده ایم تا به ایران بیاوریم. کار من همین است دیگر؛ عملیات ضدتحریم.

* پس تحریم در مجموع به نفع کاسبی شما بوده است. به غیر از این مورد آخر که خودتان تحریم شدید.

– این چه حرفی است. من برای کشور کار کردم. اگر با من کار نمی کردند باید چند برابر به بیرون می دادند.

* آقای زنجانی، نفت چه وقت به پولش می رسد؟

– همین فردا یک حساب معرفی کنند تا یک میلیارد یورو پول قبول کند این کار را انجام بدهم. وقتی وزارت نفت و بانک مرکزی تحریم است و حساب ندارد چطور می توان پول به حساب آنها واریز کرد. ضمن اینکه ما الان قدرت جابه جایی پول نداریم وگرنه پول که در حساب موجود است.

* جدا از این مباحث، مایلم بدانم چقدر خرج تبلیغات تلویزیونی شرکت «قشم ایر» کرده اید؟

– قیمت مناسبی پرداخت کرده ایم. سالی یک میلیارد تومان به تلویزیون داده ام که ۵۰۰ میلیون تومان پول می دهیم و ۵۰۰ میلیون تومان هم بلیط هواپیما می دهیم.

* ساعتی که به دست دارید چند می ارزد؟

– ۱۰۰ میلیون تومان.

* ابایی ندارید از اینکه ظاهر متولی داشته باشید یا دفتر شیکی داشته باشید؟

– دزدی که نکردم. برای خودم است. دوست دارم اینطور باشم. هر وقت دیدید کسی پنهان می کند بدانید کاری کرده است. من از روز اول زندگی ام بهترین ماشین را سوار شدم و بهترین خانه را داشتم. به کسی بدهکار نیستم. بالا و پایین هم رفته ام.

* خودروی سواری تان چیست؟

– بنز S500..

* حجم دارایی تان چقدر است؟

– حدود ۲۵ هزار میلیارد تومان.

* این دارایی در ایران است؟

– حدود ۱۳ هزار میلیارد تومان آن در ایران است.

* چقدر بدهکارید؟

– حداقل ۱۰ میلیارد دلار بدهکارم.

* یک عکسی از شما با اسلحه منتشر شد. بعد هم شما توضیح دادید که این عکس در عراق گرفته شده است و طبیعی بوده. راستش من که باورم نشد.

– این عکس برای خیلی قبل هاست. این عکس را ندارم اما فیلمش را دارم.

* آقای زنجانی، دست آدم معمولی که اسلحه یوزی نیست!

– در عراق اینطور است. ماشین VIP می آمد مرز ارومیه. از آنجا ما را سوار می کرد و به اردبیل عراق می برد. آن موقع ناامنی زیاد بود. همه ماشین ها مسلح بودند. حتی در ماشین نارنجک هم بود. خود پلیس به ماشین های VIP اسلحه تحویل می داد.

* شما را چرا سوار ماشین های VIP می کردند؟

– با آقای بارزانی ارتباط داشتم. گازوئیل می فروختم. تاجر بودم دیگر. با همه جا کار می کردم.

* من احساس کردم یک عکس از آقای زنجانی دارند. بعد ایشان کاری که باید انجام می داد را نکرده است. بعد فعلا یک عکس منتشر کرده اند تا حساب کار دستتان بیاید.

– نه. اینطور نیست. کسی از من کاری نمی خواسته که انجام بدهم. [با خنده می گوید عکس های بهتر دارند که بگذارند]

* آقای زنجانی اصالتا کجایی هستید؟

– خودم تهرانی هستم. پدرم اصفهانی است. ولی ظاهرا پدربزرگ هایم زنجانی هستند.

* شما خودتان را دلال می دانید یا تاجر؟

– من تاجر هستم که کارها را درست پیش برده ام. فکر می کنید از وقتی تحریم شده ام چقدر نفت فروخته شده است؟

* شما می دانید؟

– فکر می کنم در پنج، شش ماه گذشته، سه میلیون بشکه هم نفروخته اند.

* درباره آمار شما اظهارنظری ندارم. اجازه دهید یک سوال هم درباره باشگاه راه آهن بپرسم. چرا باشگاه راه آهن را خریدید. بعضی ها معتقدند با این محمل راحت می توان پول شویی کرد.

– مثلا چطور در باشگاه پول شویی می توان کرد! این مساله نیست. من خیلی اتفاقی راه آهن را خریدم.

* ظاهرا همه کارهای شما اتفاقی است!

– شخصی به نام آقای… [اسمش را می گوید] را یکی از دوستانم پیش من فرستاد گفت که ایشان بدهکار است و خیلی گرفتار است. گفت می خواهید باشگاه راه آهن را بردارید. گفتم مزیت هایش چیست. گفت اول اینکه ایشان را نجات می دهیم. دوم اینکه برای تبلیغات مجموعه های شما می تواند کارساز باشد. سوم اینکه مالیات شرکت ها، در قالب هزینه کرد در باشگاه قابل قبول است. من دیدم سالیانه ۱۵ تا ۲۰ میلیارد تومان مالیات می دهیم. اینقدر هم خرج باشگاه است. الان باشگاه راه آهن باشگاه تمیزی است که بی سر و صدا کارش را انجام می دهد.

* فکر می کنید یک روز آبراموویچ خواهید شد؟

– اگر یک مقدار اجازه بدهند چرا که نه. [می خندد]

* درباره عکس هایی که از شما با آقای هاشمی، آقای خاتمی و آقای روحانی منتشر شد قرار بود توضیح دهید.

– من چهار، پنج دوره صادرکننده نمونه شدم و به هنگام دریافت جایزه ام این عکس ها را گرفته ام.

* تا حالا آقای هاشمی رفسنجانی را از نزدیک دیده اید؟

– سه، چهار بار.

* منظورم جلسه بود؟

– بعد از اتمام انتخابات خدمت ایشان رفتم و توضیحی درباره کارهایم به ایشان دادم.

* مشرب فکری تان بیشتر به آقای هاشمی نزدیک است یا آقای خاتمی یا آقای احمدی نژاد یا آقای روحانی؟

– نمی دانم. چون با این آقایان ارتباط نداشتم نمی دانم چه باید بگویم.

* پس چرا عکس شما با آقای هاشمی در اتاق شماست؟

– بیشتر از ۸ سال است این عکس در اتاقم است.

* آدم های سرشناسی که به دفتر شما آمده اند چه کسانی هستند؟

– آدم های زیادی اینجا آمده اند.

* دوست دارید یک بار دیگر به محله قدیمی تان راه آهن برگردید؟

– بله. اگر امروز بگویند دیگر کار نکن خیلی راحت ترم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام پیشگیر

سخنان محمدحسن سیدشجاع ( صاحب برند اریکا )


مالک برند پوشاک اریکا،میلیاردر جوان

این مصاحبه حدود سال ۹۰ درسایتهای اینترنتی و یک مجله منتشر گردید .علیرغم اینکه از زمان این مصاحبه  حدود دو سال می گذرد ولی  نکاتی که مطرح شده هنوز هم می تواند مورد توجه و الگو برداری قرار گیرد.به همین دلیل این مصاحبه را در سایت منتشر کردیم.  جستجوی ما برای پیدا کردن و ذکر منبع اولیه این مصاحبه  نتیجه ای در بر نداشت و سایتهای نسبتا زیادی این مصاحبه را در سایت خود منتشر کرده بودند لذا نام منبع ذکر نگردید.امیدواریم این مصاحبه مورد توجه شما قرار گیرد.

اریکااریکا در سال ۸۸ برند سال ایران شد، بالاتر از‌هاکوپیان و گراد. انتخاب‌کننده هم در وزرات بازرگانی بود. این انتخاب در همه‌ی رشته‌ها انجام شده بود و برند‌هایی چون تولی‌پرس، فرش MARYAR تبریز، و چندین برند‌ معتبر دیگر هم حضور داشتند. سال ۸۸ اولین سال این انتخاب بود و قرار است هر پنج سال یک بار هم برگزار ‌شود، بنابراین اریکا هم اکنون برند برتر عرصه‌ی پوشاک است.

در سال ۸۹ محمدحسن سیدشجاع مدیر برتر در عرصه‌ی پوشاک شد و در همان جشنواره تندیس‌ این عنوان و تندیس جوان‌ترین مدیر کشور را از دست معاون رئیس جمهور دریافت کرد. در سال ۹۰ اریکا در کنار گروه خودروسازی سایپا،‌ ایرانول، مس سرچشمه، عظیم‌زاده، پاکنوش و .. . . به عنوان یکی از ده شرکت برتر توسعه ملی انتخاب شد.

در همین سال، در مسابقه جهانی پوشاک که در دبی برگزار شد، ایتالیا اول شد، فرانسه دوم، اسپانیا سوم و برای اولین بار در تاریخ ایران، ایران چهارم شد و این بالاترین مقام ایران در عرصه پوشاک را، این جوان مدیر با برندش اریکا به دست آورد. هم اکنون ترکیه‌از آنها دعوت کرده که در کنار برند‌های بزرگی چون بری‌بری، شنل و برند‌های بزرگ دیگر، حضور داشته باشند. اولین برند ایران در زمینه لباس هستند که‌ایزو ۹۰۰۲ گرفته‌اند و خط تولید‌شان کاملا ایزوله‌است.

این‌ها همه بخشی از موفقیت‌های محمد حسن سید شجاع است. در سال ۸۹ به عنوان یکی از سه مشتری برتر بانک ملی از نظر گردش حساب برگزیده شد و به تائید هیات امنای بازار رضا، بهترین مغازه‌دار بازار انتخاب شده‌است. بیش از هزار نفر در مجموعه تولید و صدها نفر در مجموعه بازاریابی، فروش، حقوق و طراحی شرکت او مشغول به کار هستند و اولین برند ایران است که سبک فروش‌شان به صورت همایش است. همه‌ی اقدامات لازم برای معرفی مدل‌های مختلف تولیداتش انجام می‌دهد و تنها برندی است که‌این کار را به دقت و جدیت پیگیری می‌کند.

اینها همه فاز اول طرح‌های این جوان موفق و مدیر است. وقتی می‌پرسم آیا این که‌الان به دست آورده‌ای رویایت بود؟ می‌گوید: «نه، فعلا رویایم این است که در ده شهر مهم اروپا، اریکا به عنوان نمایندگی کشورمان حضور داشته باشد. انشاءالله‌از سال ۹۱ این کار را خواهم کرد.» محمد حسن سید شجاع متولد سال ۱۳۶۱ است.

·اولین رویایت چه بود؟
در پاساژی که کار می‌کردم، بتوانم مغازه‌ای اجاره کنم.
·در چه رشته‌ای تحصیل کرده‌ای؟
من در رشته ریاضی تحصیل کردم اما هرچه که یاد گرفته‌ام از بازار و در حین کار کردن بود. روزی که به بازار رفتم هنوز به مدرسه می‌رفتم، بنابراین مجبور شدم درسم را در دبیرستان شبانه مروی بخوانم تا به کارم لطمه نخورد. درسم خوب بود. وقتی در سال سوم دبیرستان بودم در المپیاد ریاضی نفر سوم کشور شده بودم.
·چه سالی بود؟
سال ۶۸. پدرم در تولیدی پوشاک کودکان مشغول به کار بود و من از شش- هفت سالگی با پدرم به محیط‌های تولیدی می‌رفتم و کار پوشاک برایم ملموس و آشنا بود. خلاصه آانکه وقتی بخاطر فشار اقتصادی قرار شد بین ادامه تحصیل دادن و کار در بازار یکی را انتخاب کنم، ‌ مردی که تاثیر مهمی‌در زندگی من داشت، گفت: بازار هم مثل دانشگاه ‌است. شما در اینجا درس زندگی را بصورت عملی یاد می‌گیرید و آنجا درس‌های تئوری را. خودت انتخاب کن و ببین می‌خواهی بروی زندگی را تئوری یاد بگیری یا زندگی رابصورت عملی. آن جمله که ‌ایشان به من گفت خط زندگی مرا عوض کرد، چون من تصمیم داشتم زندگی را عملا یاد بگیرم. بنابراین ترجیح دادم کار را ادامه بدهم. حقوق بسیار پایینی می‌گرفتم، خیلی سخت بود و اذیت می‌شدم اما شخصیت مرا ساخت.

·ایشان تولیدی داشت؟
نه. او از ترکیه جنس می‌آورد و من در آنجا با برندهای روز دنیا آشنا ‌شدم. شاگرد مغازه بودم اما این مارک‌های معروف برایم مثل اسم و فامیل دوستانم بود و همه را حفظ می‌کردم.
اتفاقا خوب بود که‌ آنجا کارگاه تولیدی نبود چون دراین صورت ذهنم بسته می‌ماند. مدل‌های مختلف لباس می‌آمد ودر آن سن بچگی همه‌ی آنها در ذهنم می‌نشست و به‌این ترتیب من با کیفیت آشنا شدم.

اولین رمز موفقیتم این بود که ده سال بدون آنکه جابجا شوم و از این شاخه به‌ان شاخه بپرم، پیش یک‌نفر کار کردم. مغازه دارهای دیگر می‌دیدند که من چقدر دلسوزانه کار می‌کنم، از من می‌پرسیدند چقدر حقوق می‌گیری؟ می‌گفتم صدوشصت‌هزارتومان. گاهی می‌گفتند بیا پیش ما کار کن. به تو صدوهشتاد تا دویست‌هزارتومان حقوق می‌دهیم اما من همان‌جا ماندم.

شب‌هایی بود که من به خانه می‌آمدم، غرغر می‌کردم و می‌گفتم من دیگر سر کار نمی‌روم چون ساعت کارم واقعا زیاد بود. آن موقع ساعت کار بازار تا پنج بود. پنج که تعطیل می‌شدم صاحب مغازه مرا به دنبال حساب و کتاب می‌فرستاد و به پاساژهای مختلف تهران مثل آ.‌اس‌.پ،میلاد نور و تیراژه . . . بوستان و من هم مجبور بودم بروم.

درآن زمان صاحب‌کارم صد تا تک‌تومانی به من می‌داد تا مثلا به‌ا.‌اس.‌پ بروم. من می‌آمدم میدان توپخانه، بیست تومان می‌دادم کرایه‌اتوبوس و در ونک پیاده می‌شدم و سی تومان می‌دادم و با سواری به ‌ا‌. ‌اس.‌پ می‌رفتم و سی تومان هم می‌دادم و برمی‌گشتم. وقتی به ونک می‌رسیدم پولم تمام می‌شد، بنابراین باید از ونک تا پیروزی که محل زندگی‌ام بود، پیاده می‌رفتم.

·اولین بار کی به فکر تولید افتادی؟
یک روز که برای گرفتن حساب به پاساژ ونک رفته بودم، دیدم مانتو‌هایی آورده‌اند که چروک است و مدل خاصی است. همان مانتو‌های لینن که سفید و صورتی آن مد شده بود. آنجا دیدم که خانم‌ها با علاقه فراوان مانتو‌ها را می‌خرند. کمربندش کنف بود و به آان مهره‌های رنگی آویزان کرده بودند و با شلوار‌های گشاد می‌پوشیدند. از آن آقایی که صاحب مغازه بود پرسیدم اینها چیست؟ ‌گفت: «این مانتو‌ها را تازه ‌از ترکیه آاورده‌ام و خیلی خوش فروشند. اشتباه کردم که کم آورده‌ام.» بازار رضا صبح‌ها ساعت ۹ باز می‌شد.

من ساعت ۷ آمدم و به بازار پارچه‌فروشها رفتم و پارچه‌اش را پیدا کردم و شب مجددا به‌ آن مغازه رفتم و از آن آقا یکی دوتا از آن مانتو‌ها را امانت گرفتم. گفتم برای خواهرم می‌خواهم. مانتو‌ها را به صاحب کارم نشان دادم و گفتم این مانتو فروش خوبی خواهد داشت. گفت: «نه بابا. ما تاپ و تی‌شرت فروش هستیم». گفتم:«من دیدم این مانتو ‌فروش خوبی دارد.» گفت: نه. گفتم: «از حقوقم چقدر مانده؟» ‌گفت: «صد هزار تومان» این پول را گرفتم و یک طاقه سفید از آن پارچه را خریدم و پنجاه هزار تومان دادم و از آن پارچه بیست مانتو و بیست شلوار دوختند. گفتم بعد از هفت، هشت سال کار کردن یک قفسه به من بدهید که خودم آن را بفروشم.

موافقت کرد و گفت: می‌د‌هم اما می‌دانم که ضرر می‌کنی. خلاصه‌ آنکه آوردم و دادم خیاط آن مانتو‌ها و شلوار را دوخت. به خیاط گفتم پولش را وقتی فروختم به شما می‌دهم. روزی که‌این مانتو و شلوار آماده شد و به مغازه آمد، ساعت ۱۰ بود و تا ساعت یازده‌ونیم همه ۲۰ دست مانتو و شلوار تمام شده بود. صاحب‌کارم تا این را دید لامپ مغزش روشن شد وتصمیم گرفت خودش این مانتو‌ها را تولیدکند.

·وقتی آن کار را کردی و مانتو‌ها را فروختی چرا دوباره ادامه ندادی؟
من از نظر مالی و وضعیت خانوادگی به حقوقی که می‌گرفتم احتیاج داشتم و توان تولید نداشتم. ضمن آن مکانی هم برای عرضه نداشتم ولی ایشان بیست‌هزار‌دست از آن مانتوهارا فروخت و اساسا بعد از آن جرقه، خط فکری‌اش عوض و مانتو فروش شد ولی من هم‌چنان شاگرد مغازه بودم. البته دو سال آخر مثل سال‌ها‌ی اول کارم نبودم. به روز و شیک لباس می‌پوشیدم. یک موتور هم خریده بودم و بعد از ساعت کارم مسافر کشی می‌کردم.

·چه چیزی باعث میشد تو از دیگران متمایز بشی؟
پشت‌کار. ساعت پنج صبح بلند می‌شدم و به چهارراه خاقانی می‌ر‌فتم و آنجا می‌ایستادم و تا هشت کار می‌کردم. کارمندان که دیرشان می‌شد و دانشجو‌ها را می‌رساندم. روزی دو، سه تا مسافر می‌بردم و تا ساعت هشت صبح هم به بازار می‌رفتم و عصر هم که تعطیل می‌شدم به مولوی می‌رفتم و آنجا هم مسافر می‌بردم. حقوق بازار را به مادرم می‌دادم و درآمد مسافرکشی را برای خودم برمی‌داشتم. با دوستان‌مان بیرون می‌رفتیم و خرج می‌کردیم.

همین‌طور یک مدت کار کردم و با آقایی آشنا شدم که گفت یک مقدار تی‌شرت را از چین آورده‌است. گفت من کاتالوگ آن را به تو می‌دهم و شما برو ویزیتوری کن. من عصر‌ها را به‌این کار اختصاص دادم. به جاها‌ی مردانه‌فروشی می‌بردم و می‌فروختم. حدود ده‌هزارتا تی‌شرت برای ایشان فروختم و پولی به دستم رسید که با آن یک خط ثابت موبایل خریدم.

بیاد می‌آورم شب عید خیاطمان کار را اتو نکرده‌بود و می‌گفت فردا نمی‌رسم بدهم و پس‌فردا می‌دهم. من به کارگاه خیاطی می‌رفتم و تا صبح اتو می‌کردم. همان جنسی را که خودم اتوکرده بودم، صبح در مغازه می‌فروختم چون نمی‌دانم چرا یک عرقی به‌این کار داشتم. درصد نمی‌گرفتم اما دوست داشتم درآمد ما بیشتر از دیگر مغازه‌ها باشد و همه مرا به عنوان یک فروشنده سطح بالا به حساب بیاورند. من علاقه دارم هر کاری که می‌کنم باید اولین نفر باشم.

من آدم خیال‌پردازی هستم و در تخیلم یک حالت رقابتی برای خودم بوجود آورده‌ بودم و می‌گفتم باید بهترین فروشنده در این پاساژ باشم و این فرض را برای خودم گذاشته بودم که یک روز به‌ اینجا می‌آیند و وقتی می‌خواهند بهترین فروشنده بازار رضا را انتخاب کنند، من آنقدر فروشنده خوبی هستم که همه می‌گویند محمد حسن شجاعی بهترین است.

بعد از ده سال که پسر صاحب مغازه در ترکیه بود، دو مغازه در طبقه پایین خالی ماند و صاحب آن، آن را با قیمت بالاتری به ما اجاره داد. مغازه‌ای که‌اجاره‌اش دویست هزار تومان بود به ما داد پانصدهزارتومان. گفت چقدر پول داری؟‌ گفتم سه‌میلیون. موتورم و موبایلم رافروختم و شهریه دانشگاه خواهرم را قرض گرفتم وبا یکی از دوستانم که ‌او هم شاگرد بود شریک شدم. یک میلیون‌ونیم من جور کردم و یک میلیون و نیم او و به ‌امید خدا با هم شروع کردیم.

او هم مانتوفروش بود و از دوستانی بود که شب جمعه‌ها با هم بیرون می‌رفتیم و رفیق صمیمی‌بودیم. وقتی مغازه را باز کردیم، مغازه سرامیک بود و درست مثل حمام بود. دوستم گفت: «محمد حسن ما اینجا چه بفروشیم؟ همه پول‌مان را دادیم پول پیش مغازه.» گفتم: «خدا بزرگ است. چقدر پول داریم؟» گفت: «پنجاه هزار تومان.» رفتیم منیریه و با آن پنجاه هزار تومان هم کاغذ دیواری خریدیم تا مغازه شکل بوتیک پیدا کند.

رفتیم مولوی گونی خریدیم، از میدان محلاتی خاک‌رس خریدیم و گل درست کردیم، ویترین‌مان را گونی کشیدیم، با پوست تزیین‌اش کردیم و خلاصه آن ویترین خیلی خوشگل شد. خزخریدیم، تنه درخت گذاشتیم. پول نداشتیم مانکن بخریم، رفتیم مانکن شکسته‌های مغازه‌ها را گرفتیم. بالاتنه یا پایین تنه‌شان شکسته بود و آن را کنار گذاشته بودند. یا بعضی جاها شلوارفروش بودند و مانکن بالاتنه ‌اضافه داشتند، آنها را آوردیم، چسب زدیم، تعمیر کردیم و گذاشتیم در ویترین مغازه‌مان.

چون من ده سال پیش یک نفر کار کرده بودم، هرجا که رفتم و نسیه خواستم، دادند. گفتم پول ندارم،‌ جنس می‌برم و هفته به هفته می‌آیم حساب می‌کنم و پول‌تان را می‌دهم. یک میلیون، دو میلیون و پنج میلیون به ما اعتبار دادند و جنس گرفتیم. بازار این‌طوری است و آنجا بیشتر آدم را به آبرو می‌شناسند.

می‌دانید مشکل جوانانی که در ابتدای راه هستند این است که سرمایه چند میلیاردی مرا می‌بینند ولی زحمت‌هایی را که من کشیده‌ام نمی‌بینند و خبر ندارند که من یک کارگرزاده هستم که تمام سرمایه‌ام در هنگام شروع کار همان موتور ویک خط موبایل بوده و البته‌ اعتبار و تجربه‌ای که ۱۰ سال زحمت پشت آن بوده.

·در آن ده سال که در مغازه آن آقا کار کرده بودی، درست است که برای او کار می‌کردی اما انگار این کار کردن برای خودت هم بود.
دقیقا. هرجا که رفتیم به خاطر سابقه خوبم اعتبار داشتم و خودم کار را شروع کرده‌ام و به من جنس نسیه دادند، چون عموما این استنباط را در ذهن‌شان داشتند که‌اگر قابل اعتماد نبودم صاحب مغازه ده سال در یک مغازه مرا نگه نمی‌داشت. آنها لطف کردند، به ما اعتماد کردند و به ما جنس امانی دادند و ما هم هر هفته می‌رفتیم دفتر فروش‌مان را باز می‌کردیم و فروش ما را می‌دیدند و پول‌شان را می‌دادیم.

شش ماه‌ اینطوری کارکردیم، پولی جمع کردیم، دکور شیکی زدیم و شروع کردیم به تولید. اول سه طاقه پارچه خریدیم و با این سه طاقه پارچه کار را شروع کردم. وقتی رفتم آن مغازه را زدم تمام مشتری‌های صاحب کار قبلی‌ام آمدند سراغ من. گفتند آقا مغازه‌تان عوض شده؟ کسی را غیر از من آنجا نمی‌دیدند و فکر می‌کردند من صاحب آن مغازه‌ام. لطف خدا شامل حال ما شد و با سه طاقه پارچه شروع کردیم، ‌مدل زدیم.

اول مدل‌هایی که می‌فروختند را بررسی می‌کردیم که کدام بیشتر ‌فروش می‌رود و بعد رفتیم نظیر آن مدل را می‌زدیم و دیگر از آنها نمی‌خریدیم. آنها هم فهمیدند و گفتند دیگر به تو مانتو ‌نمی‌دهیم، تومدل‌هایمان را کپی می‌کنی. به هر حال من به آن کار نیاز داشتم و مجبور بودم خودم مدل‌های جدید طراحی کنم.
مدتی بعد شریکم از من جدا شد و من استقلال بیشتری درانتخاب طرح و مدل بدست آوردم و توانستم یک سال بعد یک مغازه در بازار بخرم و سال بعد بهترین مغازه پاساژ رضا را به عنوان کسی که کاسب موفق بازار اجاره کنم.

·چه سالی بود؟
سال ۸۷.

·خودت تنها کار می‌کردی؟
بله، تنها. صبح‌ها پارچه را می‌خریدم و می‌فرستادم برای خیاطی و خودم می‌رفتم سر مغازه می‌ایستادم و ساعت ۷ که تعطیل می‌شدم می‌رفتم به خیاطی سر می‌زدم تا ببینم چندتا دوخته و چکار کرده. در بازار یک مغازه بود که من همیشه چشمم دنبال آن بود. همیشه می‌گفتم خدایا چطور می‌شود این مغازه مال من باشد. آنجا دفتر و بهترین مغازه پاساژ بود.

صاحب پاساژ وقتی دید من این‌قدر خوب کار می‌کنم گفت همه برندها آن مغازه را می‌خواستند، به هیچ‌کس ندادم اما آن را به تو واگذار می‌کنم. خدا را شکر آن مغازه‌ الان چهار سال است که مال من است و به عنوان دومین مغازه‌ آن را خریدم. آن مغازه به نظرم بهترین مغازه تهران است، چون همه‌ی تهران است و بازارش، همه‌ی بازار است و پاساژ رضا، همه‌ی پاساژ رضا است و آن مغازه. بعد از آن دو مغازه دیگر خریدم و مغازه‌هایم شد چهار‌تا. آن موقع دیگر برای خودم کارخانه زده بودم.

*کی کارخانه زدی؟
سال ۸۸ بود که به فکرم زد کارم را صنعتی کنم. طراح آوردم، در شیراز کارخانه زدم و الان هزاروصد نفر در کارخانه‌ی شیرازم کار می‌کنند. آنجا بزرگترین مجموعه تولیدی پوشاک کشور است. بعد دیدم مشتری‌ها می‌آیند تک‌تک می‌خرند و وقت مارا زیاد می‌گیرند، بنابراین تصمیم گرفتم همایش برگزار کنم. یک همایش در ساختمان جام جم برگزار کردم و افطاری دادم. تمام مشتری‌های عمده‌ام در شهرستان‌ها و تهران را دعوت کردم. آنجا برای اولین بار یکی از مجریان توامند صداوسیما را دعوت کردم که برنامه را اجرا کرد و مشتری‌های من خیلی از آن برنامه خوششان آمد و به فروش خوبی هم دست پیدا کردم.

·اسم اریکا را از کی روی تولیداتتان گذاشتید؟
مغازه ما سه ماه بدون اسم بود. یک بار توی یک گلفروشی بودم. یک خانم آمد آنجا و به گلفروش گفت چرا این گل باید در گلدان باشد؟ من وقتی آن را در باغچه می‌کارم خشک می‌شود. گلفروش گفت: این گل یک گل حساس است و فقط باید در گلدان باشد. اگر جلوی نور نباشد خشک می‌شود. این گل ‌ناز دارد. گفتم آقا اسم این گل چیست؟ گفت: اریکا. دلم گفت چه‌اسم جذاب و قشنگی است. تک هم هست.

برایم مهم بود که‌اسمی‌‌ را انتخاب کنم که در ایران تک باشد. در دوران شاگردی همه‌ی مغازه‌ها و اسم‌هایشان را هم دیده بودم و همه جای تهران را وجب به وجب بلد بودم و می‌دانستم این اسم در هیچ جا نیست. تا آن آقا گفت اریکا تصمیم گرفتم و فردا اسم مغازه‌ام را اریکا گذاشتم. گفتم با برچسب شبرنگ این اسم را در آوردند. برای خاص‌تر شدن Iاریکا را کوچک کردم و نقطه پرچم ژاپن را روی آن گذاشتم. چون ژاپن برای من سمبل سخت‌کوشی، استقلال و اعتماد به خود بود.

·نکته دیگر اینکه ‌این اسم به نظر بین‌المللی می‌آید؟
بله، در حالی که یک کلمه‌ی کاملا ایرانی به معنی “با شکوه و با وقار”است و اسم یک گل هم هست که در سایر نقاط جهان هم به همین نام است و البته شرکت‌های بسیاری هم در جهان به‌این نام وجود دارند. از اول دلم نمی‌خواست زارا یا منگو باشم و همیشه می‌خواستم خودم باشم بنابراین وقتی مانتو تولید می‌کردم با عشق روی آن می نوشتم اریکا که خداروشکر کم‌کم جا افتاد. خیلی مشتری داشتیم و برند را شناختند. محیط بازار یک محیط پرتردد بود و این به نفع ما بود که هم از تهران و هم شهرستان‌ها ما را می‌شناختند .

·لازم نبود این اسم را ثبت کنید؟
تا سال ۸۸ ثبت نکرده بودیم وحتی پنج مغازه در تهران اسم‌شان را گذاشته بودند اریکا. جنس بی‌کیفیت تولید می‌کردند و به‌اسم اریکا می‌فروختند و این داشت اسم برند ما را تحت‌الشعاع قرار می‌داد. این باعث شد که‌ اریکا را ثبت کردیم. البته برای ثبت این نام هم وکیل شرکت یک‌سال ‌رفت‌و‌آمد می‌کرد تا ثابت کند این اسم فارسی است.

در نهایت حالا توانستیم از این نام دفاع کنیم وتولیدی‌هایی که‌اریکاهای جعلی را تولید می‌کردند طبق قانون کپی‌رایت به پای میز قانون بکشیم و طبق دستور قضایی علاوه بر اینکه تابلوهایشان پایین کشیده می‌شود، اقلام بی‌کیفیت‌شان هم توقیف و منهدم می‌شود از ۶ ماه تا ۳ سال حبس نیز در انتظارشان است .

·این یعنی موفقیت‌های بیشتر؟
بله. امنیت در تولید باعث شد سال۸۸ برند ملی شدیم و حالا در سال ۹۰، در طی پنج سال به‌افتخارات بسیاری رسیده‌ایم. این تندیس‌هایی که در این قفسه می‌بینید یادگار این افتخارات است.

·مشخصات و ویژگی‌های کار شما چیست؟
مانتوی اریکا از لحاظ کیفیت کاملا با کالای خارجی رقابت می‌کند اما از لحاظ قیمت رقیب مانتوهای داخلی استو این افتخار ماست که تنها تولیدکننده پوشاک ایرانی هستیم که موفق به کسب ایزو ۹۰۰۲ شده‌ایم.

·چطور کسی نمی‌تواند با شما رقابت کند؟
دلیل رسیدن به‌این مهم در جزء‌جزء سیستم اریکا نهفته ‌است. از خرید پارچه گرفته تا عرضه به مشتری. مثلا تولیدی‌های مانتو در ایران پارچه خود را از پارچه‌فروشان بازار می‌خرند که در واقع واسطه‌ای هستند بین تولیدکنندگان پارچه و تولیدکنندگان مانتو در حالیکه ‌اریکا بخاطر تیراژ بالا مستقیما به تولیدکننده پارچه در خارج سفارش می‌دهد و طبیعتا نصف قیمت دیگران پارچه بدست ما می‌رسد و همین مساله توان رقابت را در قیمت از رقبای ما می‌گیرد.

·چگونه به‌اهداف خود می‌رسید؟
من یک عادت دارم که وقتی کاری را شروع می‌کنم تا تمام نکنم آرام نمی‌گیرم و همانطور که می‌بینید که در دفترم یک وایت‌برد دارم که ‌الان پشت سر شما قرار دارد و من اهدافم را روی آن می‌نویسم که هدفم همواره جلوی چشمم باشد تا لحظه‌ای از آن غافل نشوم.

·این عدد “۵۰ هزارتومان”روی وایت برد چیست؟
می‌خواهیم برای فصل بهار، صد و پنجاه هزار مانتو را در طول هفتاد روز تولید کنیم.
عظمت این کار را فقط یک تولیدکننده می‌تواند درک کند. من این صدوپنجاه‌هزار را تقسیم بر هفتاد روز، تقسیم بر قیمت، تقسیم بر پارچه کردم و همه را حساب کردم و پیش خودم حساب کردم در این هفتاد روز، اگر یک دقیقه بیکار باشم، پنجاه هزار تومان ضرر می‌کنم. اگر یک ساعت یک کار بی‌خود انجام بدهم، سه میلیون تومان ضرر می‌کنم. بعد رفتم زیر ساخت لازم را برای تولید این صد و پنجاه هزار مانتو ایجاد کردم. مطمئنا تا روز موعود به هدفم می‌رسم.

الان می‌گویم در نیمه دوم سال ۹۱ باید در رم، بارسلون، استانبول، دبی، مالزی، سنگاپور و فرانکفورت که سی و پنج هزار خانم ایرانی در آن زندگی می‌کنند باید شعبه داشته باشم. بحث مالی آن هم مهم نیست. مهم این است که هموطنان من در این کشورها با افتخار تابلوی اریکا را به دیگران نشان بدهند. برایم مهم است که کاری را که می‌خواهم انجام بدهم، حتی با زحمت و شب نخوابیدن انجام بدهم. ساعت کاری من شش صبح است تا یازده شب. یازده می‌روم خانه، دوازده می‌خوابم و دوباره شش صبح در دفتر هستم.

·از کودکی مدیریت را در خودم پرورش دادم
ما بچه جنوب شهر هستیم. همیشه تابستان‌ها مسابقات فوتبال را بین کوچه خودمان، کوچه روبه‌رویی و کوچه بالایی برگزار می‌کردیم. همه تیم‌ها جایزه‌ای به تیم برنده می‌دادیم. در این مسابقات من همیشه در تیم اجرایی بودم. از بچگی این حس در من وجود داشت که یک مجموعه را رهبری کنم که با هم رقابت کنند. یادم هست پسر بچه‌هایی که پنج شش سال از من بزرگ‌تر بودند از من می‌پرسیدند چکار کنند و بازی کی برگزار می‌شود و مرا به عنوان رئیس فدراسیون خودشان می‌شناختند. همیشه‌این حس مدیریت در من وجود داشت. هر وقت درس خواندم مبصر کلاس بودم.

·مادیات برایم مهم نیست
همواره به خودم می‌گویم که من یک کارگرزاده هستم، حتی اگر میلیاردر باشم و این باعث شده با کمترین هزینه زندگی کنم. در عین حال بسیار آرمان‌گرا هستم. مثلا اگر به من بگویند همه ‌ایران تو را به عنوان بهترین تولید کننده مانتو بپذیرند و در عوض حقوقت ماهی پانصدهزارتومان باشد، قبول می‌کنم. ثروت برایم مهم نیست. وقتی این تندیس‌ها را می‌گیرم خستگی یک سال کار از تنم بیرون می‌رود. من عاشق کارم هستم و با دل و روحم سعی می‌کنم مشتریان من راضی باشند.

·می‌خواهم اریکا را جهانی کنم
دوست دارم اریکا یک مارک جهانی باشد. اریکا برایم همه چیز است. من جوانی‌ و عمرم را گذاشته‌ام روی این برند و دوست دارم جهانی‌اش کنم. خیلی برایم مهم است که فردا یک نام نیک از من به یادگاری بماند. امیدوارم اریکا در تمام کشورهای جهان شعبه داشته باشد.

·شعار اریکا
همواره‌اعتقاد داشتم که ملت ایران با داشتن غنای فرهنگی شایسته ‌احترام است و به همین خاطر اریکا را نشان احترام به مشتری می‌دانم و همین را شعار اریکا کرده‌ام. به طور اکید به تمام فروشنده‌های یکصد شعبه‌اریکا در سراسر ایران توصیه کرده‌ام که مشتری‌مداری را سر لوحه کار خود قرار دهند و شخصا به نظرات مصرف‌کنندگان محترم در خصوص جزء‌جزء کار از کیفیت دوخت و نوع پارچه گرفته تا نحوه برخورد فروشندگان با مشتری رسیدگی می‌کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام پیشگیر

تغییرات اساسی در زندگی

تغییرات اساسی در زندگی

این ساده ترین و سریع ترین راه برای تغییرات اساسی در زندگی شماست: با ارزش ترین کارهای هر روز خود را در نخستین سه ساعت پس از بیدار شدن تان در صبح و با استواری کامل و فعالیت کاملاً منظم انجام دهید.

فکر می کنید که راه به هیچ جا نمی برید. همه چیز از نظر شما خیلی کند است. می خواهید تغییرات اساسی در زندگی تان ایجاد کنید چرا که درباره موقعیت کنونی تان در زندگی، احساس بدی دارید. هر کاری که در توان تان بوده برای بهتر کردن شرایط زندگی تان انجام داده اید اما به نظر می رسد که پیشرفت شما خیلی کند است.

چیزی که شما نیاز دارید، یک راه حل ساده برای این مشکل است. شما می خواهید زندگی خود را دگرگون کنید. این اصل برای من که کارآیی دارد و بنابراین فکر می کنم تا زمانی که در به کار بستن این اصل در زندگی خود ثابت قدم باشید، برای شما هم کارساز خواهد بود.

بله این اصل کاملاً ساده است: بیشترین تلاش خود را به کار ببندید تا نخستین سه ساعت از هر روز صبح خود را به انجام ارزشمندترین کارهای خود با استواری کامل و فعالیت کاملاً منظم اختصاص دهید. از قدرت تمرکز برای سرعت بخشیدن به این حرکت رو به جلوی خود بهره بگیرید.

تمرکز بر اینکه ارزشمند ترین کارهای خود را در نخستین سه ساعت از هر روز صبح خود انجام دهید، عالی ترین راهبردی است که می توانید با اجرای آن به تغییرات اساسی در زندگی خود دست پیدا کنید.

این فقط صحبت از یک نظریه نیست، صحبت از حقیقت زندگی است. یعنی ایجاد تغییرات واقعی که به سریع ترین روش ممکن شما را تحت تأثیر قرار خواهد داد.

شما می دانید و درک کرده اید که این اصل درست است، ولی یک بار دیگر تأکید می کنم که اگر آنرا واقعاً در زندگی خود به کار نبندید، هیچ گونه تأثیر گذاری از آن نخواهید دید. هدف من از چنین تأکیدی اینست که بسیارند افرادی که می خواهند زندگی خود را متحول کنند، ولی به هیچ پیشرفتی دست پیدا نمی کنند – و این ناکامی همه اش به این سبب است که در این افراد هیچ نشانی از تلاش منظم و استوار به چشم نمی خورد.

در ادامه چندین اصل دیگر هم که برای اطمینان از حرکت تحولی و موفقیت شما، لازم است که به صورت ترکیبی با این اصل به کار گرفته شوند، بیان می گردد.

هدف های خود را در زندگی به روشنی بیان کنید

شما باید بدانید که واقعاً چه می خواهید. اهداف روشن به شما کمک می کنند که متمرکز باشید. تمرکز به شما کمک می کند تا سریع تر به نتیجه برسید. تمرکز حرکت شما را در این فرآیند آن چنان پر شتاب می کند که خودتان شگفت زده خواهید شد. شما خودتان را در یک موقعیت کاملاً بهتر خواهید یافت حتی فقط همین اصل تمرکز را آن هم برای مدت یک ماه به کار بگیرید.

اگر به کارگیری این اصل را تا یک سال ادامه دهید، تحولی عالی در زندگی شخصی خود ایجاد خواهید کرد. کلید موفقیت شما، استفاده از قدرت تمرکز برای انجام ارزشمندترین کارها در نخستین ساعت های صبح است.

ساعت زنگ دار خود را تنظیم و فعال کنید

شما باید صبح زود بیدار شوید. ولی برای آنهایی که عادت به سحرخیزی ندارند، این یک کار نشدنی است. شما به ابزاری نیاز دارید که بتواند واقعاً شما را صبح ها بیدار کند. شما می توانید از ساعت زنگ دار خود استفاده کنید یا اینکه گوشی موبایل خود را کوک کنید تا صبح ها شما را از خواب بیدار کند. شما با این کار خودتان را مقید می کنید که هر روز صبح با شنیدن صدای زنگ ساعت یا گوشی موبایل خود از خواب بیدار شده و پس از آن به سرعت برای انجام ارزشمند ترین کارهای آن روزتان آماده شوید.

یک صبحانه سالم برای خودتان آماده کنید
بهره مندی شما از سلامت و انرژی، تکمیل کننده تلاش های شما برای ایجاد تحول در زندگی تان است. این کار را می توانید با آماده کردن یک صبحانه سالم در شب، برای صبح فردایتان انجام دهید. میوه های تازه که به شما منابعی سالم و سرشار از انرژی، ویتامین، و مواد معدنی را می دهند، در این خصوص گزینه مناسبی هستند. مصرف آب سالم و تصفیه شده هم در هنگام صبح به شارژ شدن و با نشاط شدن بدن شما کمک می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام پیشگیر

۹ عادتی که باعث می شود پولدار شویم

 ۹ عادتی که باعث می شود پولدار شویم

9 عادتی که باعث می شود پولدار شویمهمه افراد می خواهند پولدار شونداما همه افراد خصوصیت و رفتارها و عاداگر به شخصیت و نشانه های افراد ثروتمند دقت کنید، متوجه می شوید که همه آن ها دارای یک نشانه و صفت یکسانی هستند که شاید موجب پولدار شدن آن ها شده است.

گزارش ها نشان می دهد که ثروتمندان یک سری نشانه ها دارند؛ این نشانه ها فقط شامل داشتن خانه و ماشین مدل بالا نیست، بلکه عادت هایی دارند که استرس آنها را نیز کاهش می دهد.این عادتها به شرح زیر هستند.

۱- هدف داشتن در زندگی

۸۰ درصد از میلیاردهای خودساخته یک هدف و آرزو را دنبال می کنند.

۲- می خوانند تا یاد بگیرند

۸۸ درصد میلیاردها روزانه نیم ساعت مطالعه دارند و هدف از مطالعه آنها برای یادگیری موارد جدید است.

۳- فکرهای بزرگ دارند
فکر های بزرگ دارند و هدف های خیلی بزرگ تر. ۹۱ درصد از پولدارها تصمیمات زندگیشان را کاملا خودشان می گیرند.

۴- مسوولیت پذیر هستند

از کارهای که دارای مسوولیت های سنگین است، فرار نمی کنند و مسوولیت را قبول می کنند.

۵- تحرک دارند

نمی ترسند و برای کار خود حرکت و تلاش می کنند.

۶- از شکست نمی ترسند

آن ها از شکست نمی ترسند، چون می دانند شکست بدترین اتفاق زندگی نیست.

۷- کارهای دیگران را تحسین می کنند

افرادی هستند که از موفقیت های دیگران خوشحال می شوند.

۸- روابط عمومی بالایی دارند

آن ها می توانند با تمام اقشار جامعه کنار بیایند و دوستان مختلفی دارند.

۹- می توانند با دیگران همکاری کنند

همکاری با دیگران می تواند باعث موفقیت بیشتر شما شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام پیشگیر

تصاویر/ خانه های باورنکردنی میلیاردرها در تهران

یکی از سایتهای که عکسهای زیبایی از خانه های میلیاردرهای تهران دیدم سایت ذیل است که به دیدنش می ارزد:


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام پیشگیر

30 میلیاردر ایران

 

دانلود رایگان کتابهای موفقیت و ثروت

 

در فهرست زیر، هرجا که دیدید، نام شرکت یا کارخانه ای آمده است، بدانید که در آن بنگاه اقتصادی، اشخاص زیادی کار می کنند و به واسطه تولید، چرخ اقتصاد خانواده شان می چرخد؛ پس قابل احترام هستند.
1- علاء میرمحمدصادقی: الان 79 سال دارد و متولد اصفهان است. کسی که همه او را به‌عنوان پدر گچ و سیمان کشور می‌شناسند.
اولین صندوق قرض‌الحسنه انقلابی را 38 سال پیش در مسجد لرزاده تأسیس کرد.
او بنیانگذار سازمان اقتصاد اسلامی است که روزی قرار بود بانک خصوصی بازاری‌ها باشد اما با تهدید به استعفای 7 عضو کابینه دولت موقت، به محاق تعلیق رفت تا سرانجام در دولت احمدی‌نژاد به بانک قرض‌الحسنه تبدیل شد.
میرمحمد صادقی رئیس انجمن صنایع و معادن گچ کشور، رئیس خانه معدن کشور، بنیانگذار و رئیس هیات مدیره اتاق های مشترک این و کانادا، ایران و افغانستان، کمیته مشترک ایران و کره، شورای مشترک ایران و بحرین، و ایران و عربستان، اتحادیه تولید کنندگان و صادر کنندگان محصولات معدنی، عضو هیات مدیره شرکت کشتی سازی نوح، شرکت صنایع گچ خوزستان، شرکت صادراتی بنادر جنوب، شرکت پخش سیمان کشور و عضو هیات رئیسه اتاق تهران است.
2- سید حمید حسینی:
52 ساله است و اهل رفسنجان. رئیس هیات مدیره گروه بین المللی مذاکرات و مدیر عامل شرکت پالایشگاه نفت سروش است.
3- محسن خلیلی‌عراقی: مدیرعامل شرکت بزرگ بوتان. همین بوتان کافی است تا دامنه فعالیت های او مشخص شود.
رئیس هیات مدیره و مدیر عامل شرکت بوتان است، رئیس هیات مدیره انجمن مدیران صنایع ایران، رئیس هیات مدیره کنفدراسیون صنعت ایران، دبیر کل کانون عالی کارفرمایان ایران، رئیس هیات مدیره شورای صنایع لوازم خانگی ایران، رئیس هیات مدیره انجمن صنفی کارفرمایان توزیع کننده گاز مایع ایران است. عراقی متولد 1308 در تهران است.
4- شاهرخ ظهیری: حتما لااقل یکبار سس های او را تجربه کردید، به او سلطان سس هم می گویند ؛ پیشگام صنایع غذایی در کشور و بنیانگذار کارخانه‌های مهرام است.
علاوه بر این، ظهیری 80 ساله عنوان های دیگری نظیر: نایب رئیس اتاق های مشترک ایران و روسیه، ایران و استرالیا، ایران و ارمنستان و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، عضو هیات رئیسه اتاق ایران و کانادا، رئیس کمیسیون کشاورزی در صنایع و بسته بندی اتاق ایران، عضو هیات رئیسه انجمن مدیران، نایب رئیس کنفدراسیون صنایع غذایی ایران را نیز در کارنامه دارد.
سلطان سس ایران ، متولد تهران است.
5- مهدی جاریانی: هربار که حمام بروید یا دست هایتان را بشویید، شاید به یاد جاریانی بیفتید. جاریانی متولد تهران است و 62 سال سن دارد. جاریانی مدیر عاملی شرکت های: پاکسان، انتباه، تولی پرس، پخش عظیم، کالا مصرفی، تولید مواد اولیه داروپخش(تماد) را در کارنامه دارد.
6- علینقی خاموشی: متولد تهران است، اما چه کسی نمیداند که او اصالتا مشهدی است؟
بالاخره دوران زیادی را به صندلی ریاست اتاق های بازرگانی تکیه زده و از سابقه دار هاست.
به کت و شلوار عادیش نگاه کنید و با خودتان فکر کنید که در روزگاری نه چندان دور، هر مردی در شب دامادیش یکی از محصولات آقای مدیر را به تن می کرد.
درست متوجه شدید، خاموشی 71 ساله، این عنوان ها را در کارنامه دارد(به جهت فزونی تعداد شرکت هایی که به واسطه ریاستش در بنیاد در آنها نیز نفوذ داشته است از ذکر بسیاری از آنها در اینجا خودداری شده است): رئیس هیات مدیره شرکت سرمایه گذاری ایران، رئیس هیات مدیره شرکت های: ریسندگی و بافندگی مطهری و پوشاک جامعه، مدیر کل شرکت های: ریسندگی و بافندگی مقدم و تیم، مدیر تولید نساجی ممتاز، عضو شورای عالی پول و اعتبار و رئیس بنیاد مستضعفان.
7- اسداله عسگراولادی:
عسگراولادی اهل تهران است و چه کسی است که او را نشناسد. بر اساس روایتی پیر مرد خوش قلب در جریان نگرانی بخش خصوصی از واگذاری نمایشگاه بین المللی تهران با آن وسعت در آن نقطه اعیان نشین تهران در جمع هیات نمایندگان اتاق چنین گفته بود: جناب رئیس(آل اسحاق) اگر اجازه می دهید، بنده به عنوان یک «کاسب جزء» همین حالا چک خرید نمایشگاه را بکشم!
این اظهار نظرش در مقابل دیدگان حیرت زده خبرنگاران در زمان خودش کم سر و صدا نکرد!
از اعضای بنام مؤتلفه، رئیس اتاق مشترک ایران و چین، دارنده شرکت بزرگ «حساس» که در عرصه صادرات خشکبار و به خصوص پسته ایران در سطح جهان صاحب نام است. چند هفته قبل هم گفته شد دو بانک چینی را خریده، البته بعدا متذکر شد که کل بانک ها را نخریده ، بلکه سهام آنها را خریداری کرده است.
8- فاطمه مقیمی: اهل رشت است. به روسری و مزدای صورتی رنگش نگاه نکنید، راننده کامیون های زیادی آخر برج چشمشان به دست خانم رئیس دوخته شده است.
موسس و مدیر عامل شرکت حمل و نقل بین الملل است و در کارگروه های مرتبط با موضوع حمل و نقل همکاری های زیادی دارد.
داستان زندگیش هم خالی از لطف نیست. مقیمی قرار بوده مترجم یا معلم زبان باشد. ماجرا از جایی شروع شده که مترجم یک شرکت حمل و نقل بین المللی شده است و بعد وقتی صحبت های روسایش را ترجمه می کرده، فکر کرده که چرا خودش مدیر نشود. همین می شود که یک شرکت راه می اندازد و باقی ماجرا!
9- محمد مهدی رئیس زاده: مشهدی 52 ساله انگار برای مدیریت در این دنیا حاضر شده: عضو هیات مدیره و مدیر عامل گروه صنایع سیمان کرمان، عضو هیات مدیره و مدیر عامل شرکت تسهیلات بازرگانی صنعتی، عضو هیات مدیره و مدیر عامل شرکت بازرگانی صنایع ملی ایران، رئیس هیات مدیره شرکت سرمایه گذاری سیمان کرمان، عضو هیات مدیره شرکت سیمان ممتازان، عضو هیات مدیره گروه تولیدی لاستیک بارز، نایب رئیس هیات مدیره شرکت صنایع چوب و کاغذ مازندران و... .
10- احمد امیراحمدی: 71 ساله است، اما خیلی جوان مانده، به گوش های شکسته و پف کرده اش که نگاه کنید ظاهرا رمز جوانیش را دریافتید، کشتی گیر با سابقه ای است. البته کیست که نداند کار و پول خوب هم آدمی را جوان نگه میدارد! کشتی‌گیر قدیمی با گوش‌های شکسته که به‌عنوان پدر سرب و روی کشور شناخته می‌شود اهل تهران است.
علاوه بر سرب و روی، در صنعت شیشه و بلور هم کم فعالیت نکرده است. عناوینی چون: رئیس انجمن صنفی کارفرمایان صنعت شیشه و بلور استان تهران، و شرکت تعاونی تولید کنندگان شیشه و بلور و انجمن تخصصی صنایع همگن شیشه وبلور تهران، نایب رئیس خانه صنعت و معدن تهران و... را هم یدک می کشد.
11- تقی بهرامی نوشهر: فکر نکنید چون شهرتش به نوشهر ختم می شود شمالی ست. دو کلمه که حرف بزنید متوجه لهجه دلنشین اذریش خواهید شد.
متولد 1324 در اردبیل است. اگر سر و کارتان به بازار آهن و ... خورده، احتمالا میخواهید بدانید چه کسی فی این بازار را مشخص می کند. با پدر خوانده فولاد کشور آشنا شوید! مؤسس چندین شرکت بزرگ فولاد و فعال این صنعت است.
او موسس شرکت های گروه صنعتی نورد نوشهر، ذوب آهن اردبیل و سبلان و سهند، کارخانه قطعه سازی دینام و استارت اردبیل، سیمان خلخال، کاغذ سازی اترک اصفهان، رئیس انجمن فولاد کشور، دبیر کل خانه صنعت و معدن، رئیس هیات مدیره شرکت کشتیرانی لنگر است.
12- محمد صدر هاشمی‌نژاد: از مؤسسان اولین بانک خصوصی کشور و رئیس هیأت‌مدیره همان بانک، مدیر عامل شرکت توانمند ساختمانی استراتوس، کسی نمی‌داند او چقدر ثروت دارد، اما در زمینه ساختمان‌سازی و بازرگانی از بزرگان به شمار می‌رود. صدر هاشمی متولد 1329 در شهر کرمان است.
13- پدرام سلطانی: شخصی که با وجود جوان بودن به‌عنوان یکی از بزرگان بخش خصوصی پتروشیمی معروف است.
41 سال سن دارد و متولد زاهدان است. رئیس هیات مدیره گروه شرکت های پرسال، عضو هیات مدیره و دبیر کل اتحادیه صادر کنندگان فرآرده های نفت، گاز و پتروشیمی ایران، موسس، عضو هیات مدیره و مدیر عامل صندوق توسعه صادرات فرآرده های نفتی ایران است.
14- علی شمس اردکانی: مدیرعامل یک شرکت بزرگ خودروسازی و از فعالین بنام صنعت خودروسازی خصوصی در کشور. سوابق اجرای شمس اردکانی کم نیست که بتوان در چند خط تمام آنها را گفت. رئیس مجمع ایران برای فردا، مشاور وزارت نفت، عضو هیات مدیره بانک مسکن در امور بازرگانی و مالی در اردن، رئیس هیات مدیره شرکت های گروه سرمایه گذاری و تبدیل گاز به مایع نارکنگان، رئیس اجرایی هیات مدیره شرکت های آسیای آرام و صنایع خودرو کویر و گروه بین المللی ساروج بوشهر، دبیر کل اتاق بازرگانی ایران، عضو بنیانگذار منطقه آزاد قشم و.... شمس اردکانی متولد 1322 در اصفهان است.
15- عباسعلی قصاعی: از بازماندگان خاندان بزرگ سرمایه‌دار قصاعی و از بزرگ‌ترین فعالان صنعت چینی در کشور است. به سال1326 در نطنز به دنیا آمده و تا امروز نامش را با چینی و بلور در ذهن بازار ثبت کرده است. قصاعی 63 ساله مدیر شرکت های صنایع چینی قصایی، چینی زرین ایران، چینی یاسمن، صنایع بسته بندی زرین بان و رئیس انجمن صنایع چینی ایران است.
16- محسن بهرامی ارض اقدس: بیشتر سمت های دولتی داشته مثل معاونت وزیر بازرگانی و مشاور وزارت نفت داشته است، اما این باعث نمی شود که ارض اقدس مشهدی چیزی از سایرین کم داشته باشد، چراکه در حال حاضر او مدیرعامل و عضو هیات مدیره ده ها شرکت صنعتی بزرگ است. ارض اقدس 54 ساله است.
17- احمد پورفلاح: از اقتصادی های خوش تیپ «خیر» به شمار می رود. متولد کرج است و حالا 65 ساله شده. مدیرعامل شرکت بزرگ تأسیساتی سکو ایران است علاوه بر این عناوینی چون: قائم مقام رئیس هیات مدیره اتاق ایران و ایتالیا، نایب رئیس اتاق ایران و استرالیا، عضو شورای مرکزی ICC، عضو هیات امنای موسسه خیریه محک و... را نیز یدک می کشد.
18- مسعود دانشمند: 61 سال دارد و اهل زاهدان است. دارنده یک شرکت بزرگ حمل و نقل دریایی است. اما شاید دوستی اش( با وجود کراواتی که همیشه به گردن دارد) با علینقی خاموشی هم جزو عناوینش باید ذکر شود. البته از دور دستی هم بر آتش هتلداری یا چیزی شبیه گردشگری و سفر و... دارد!
19- هوشنگ ادهمی: همشهری روسای اتاق های ایران و تهران است، یک زنجانی 58 ساله. عناوینی چون: مدیر عامل شرکت مبنای خاورمیانه(اکنون)، مدیرعامل سیمان فارس خوزستان، رئیس هیات مدیره شرکت توسعه معادن روی، مدیر گروه سیمان سازمان صنایع ملی ایران را در کارنامه اش دارد.
20- اکبر برادر هریسچیان: تبریزی 70 ساله است. فرش تبریز را چه کسی نمی شناسد؟ در اطراف تبریز هم منطقه ای وجود دارد به نام هریس، شاید نام فامیلش را از آن منطقه اخذ کرده باشد که اتفاقا اگر در ایران فرش تبریز مشهور است، در تبریز هم فرش هریس. او هم در این هنر-فن صاحب نام است.
هریسچیان مدیر عامل و رئیس اتحادیه صادر کنندگان فرش ایران است.
21- محمدرضا بهرامند: تهرانی 61 ساله، بی مقدمه بگذارید برخی از سمت هایش را مرور کنیم: عضو هیات مدیره شرکت های: تولید و فراوری مواد معدنی ایران، گدارسنگ، سنگاب همدان، معدنی پیرتاک، فراسنگ محلات، منطقه ای، معادن آذربایجان، فصلنامه سنگ، اروم کانسار، مدیر عامل و عضو هیات مدیره: فرامز تهران، مجتمع معادن نی ریز، سنگاب آذرشهر، معدنی ایران سنگ، مدیر مسئول مجله سنگ و معدن، عضو کمیته ملی برگزاری بیستمین کنگره جهانی معدن، مشاور وزیر معادن و فلزات در ستاد سیاست گذاری توسعه صادرات سنگ کشور- نایب رئیس کنونی کمیسیون معادن اتاق ایران و... .
22- مهدی پورقاضی: دوباره نوبت به اصفهانی ها رسید، اینبار یک اصفهانی 53 ساله. با عناوینی مثل: مدیر عامل شرکت نیرومند پلیمر و شرکت فرافن گاز تهران.
او در صنعتی فعال است که مردم کوچه و بازار به آن می گویند پلاستیک.
23- احمد ترک نژاد: درست 50 ساله است. متولد الشتر . ترک نژاد از جهادگران سال های قبل بوده و از اقتصادیان امروز! نام بانک خصوصی در کشورمان با پارسیان گره خورده، عناوینی مثل: مدیرعامل شرکت سرمایه گذاری بانک پارسیان، رئیس هیات مدیره شرکت تجاری بین المللی راهبرد پارسیان، رئیس هیات مدیره شرکت توسعه سیستم های حمل و نقل راه ابریشم، نایب رئیس هیات مدیره شرکت پارسیان اینترنشنال، عضو هیات مدیره شرکت گشترش هتل های لوتوس پارسیان را در کارنامه دارد.
24- محمدرضاجابر انصاری: 61 ساله، اهل تهران، ایجاد یا مشارکت در تاسیس شرکت های: دژ پاد، صنایع فلزی سبک، گروه صنعتی سپاهان، آهن و فولاد اصفهان، ساخته های فلزی اصفهانیان، سرمایه گذاری صنایع ایران، سرمایه گذاری ساختمانی سخت آژند، زراعی محمدآباد، آجر ماشینی سه ام، بار آهن سپاهان، آژند سازه اسکان و مهر آژند، انبوه سازان اسکان، عضو موسس شرکت های عام و تشکل های صنفی موسسه اعتباری کارآفرینان، بانک کارآفرینان، فروسیلیس ایران، بیمه کارآفرین، اتحادیه صنایع فلزی سبک و... را یدک می کشد.
25- غلامرضا حمیدی انارکی: بالاخره نوبت به سمنان هم رسید، 66 ساله است و عناوینی مثل: رئیس کارگاه شرکت پارادیس، عضو هیات مدیره شرکت سرب و روی، مدیر عامل شرکت های: باریت ایران، ایران کان آرا، تولید و فراوری مواد معدنی ایران، معدنی آهن آجین، فولاد زاگرس، مواد نسوز بیرجند، مدیرعهامل تهیه و تولید مواد نسوز کشور-رئیس کنونی کمیسیون معادن اتاق ایران و... را یدک می کشد.
26- محمدرضا حیدری: درست 60 ساله شده است، کردی از خطه کرمانشاه، رئیس هیات مدیره و مدیر عامل شرکت سیمان فارس و خوزستان و 50عضویت در هیات مدیره بیش از 50 شرکت بزرگ بورسی را در کارنامه دارد.
27- مسعود خوانساری: بازهم یک اصفهانی، 56 ساله است و موسس و مدیر عامل شرکت سرمایه گذاری آتی سامان .
28- جمشید عدالتیان شهریاری: 55 ساله و اهل تهران، بسیار خوشتیپ و البته مدیر، تحصیلاتش را در آلمان ادامه داده و مدیر عامل شرکت کمپاس ایران و سرپرست منطقه 7 کمپاس بین الملل، رئیس هیات مدیره شرکت صنایع فراورده های غذایی پدیده دیناوند است.
29- فرهاد فزونی: تهرانی 63 ساله مدیر عامل و رئیس هیات مدیره شرکت های گروه سرزمین سبز است.
30- توفیق مجد پور: تبریزی 60 ساله، رئیس هیات مدیره شرکت کشتیرانی فرادریا و شرکت برادران مجدپور است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام پیشگیر

چگونه پولدار شویم ؟

 

 
 

 

دانلود رایگان کتابهای موفقیت و ثروت

چگونه پولدار شویم ؟

پولدار

چگونه پولدار شویم؟جیم بیلند راجرز (متولد ۱۹ اکتبر ۱۹۴۲-اهل دموپولیس ایالت آلاباما) یک سرمایه‌گذار آمریکایی و مفسر مالی موفق است .او به این سئوال پاسخ می دهد چگونه پولدار شویم؟

او در حال حاضر در سنگاپور زندگی می‌کند. او یکی از پدیدآورندگان کوانتوم فاند (Quantum Fund)،استاد دانشگاه، نویسنده، مفسر اقتصادی است.

نشریاتی چون تایم، واشینگتن پست و نیویورک تایمز، بارونز فوربز، فورچون، وال استریت جورنال، فایننشال تایمز و بسیاری دیگر از نشریاتی که در زمینه اقتصاد یا فاینانس به فعالیت می‌پردازند به طور مستمر مقالاتی در مورد وی به چاپ رسانده‌اند. وی خود را پیرو مکتب اتریشی در اقتصاد می‌داند.

 

– آیا هیچ وقت فکر می‌کردید که روزی به جایی که‌امروز هستید خواهید رسید؟ خیر، من هم مثل تمامی افرادی که به چنین موقعیتی دست یافته‌اند، غافلگیر شده‌ام. من مطمئنا می‌خواستم که در زندگی به جای خوبی برسم و حاضر بودم که برای آن به سختی کار کنم. من همیشه می‌خواستم که زود بازنشسته شوم، ولی هیچ وقت فکر نمی‌کردم که این اتفاق قبل از چهل سالگی‌ام به وقوع بپیوندد.

– وقتی متوجه شدید که اولین میلیون ثروت خود را به دست آورده‌اید آیا وسوسه شدید که کمی کندتر به کارتان ادامه دهید؟ 

به روشنی روزی را که ارزش خالص دارایی‌ام به‌ یک میلیون دلار رسید، به یاد دارم، نوامبر ۱۹۷۷. آن موقع ۳۵ سال داشتم، و می‌دانستم که برای انجام کاری که می‌خواستم در ۳۷ سالگی – سنی که تصمیم گرفته بودم در آن برای ماجراجویی دست از کار بکشم – انجام دهم
به بیشتر از اینها نیاز دارم.

– رمز موفقیت شما در چیست؟ 

من اصلا باهوش‌تر از قسمت اعظمی از مردم نیستم، بلکه انگیزه‌ام برای کار و تحمل سختی، از آنها بیشتر بود. من آماده بودم تا عقل سلیم را بیازمایم. اگر همه‌ یک جور فکر کنند باز هم دلیل نمی‌شود که اشتباه نکنند و اگر بتوانید بفهمید که همه دارند اشتباه می‌کنند، به راحتی می‌توانید مقدار زیادی پول درآورید.

استراتژی سرمایه‌گذاری شما چیست؟ 

ارزان می‌خرم و گران می‌فروشم. من سعی می‌کنم کالایی را پیدا کنم که ارزان باشد و یک تغییر مثبت در حال اتفاق افتادن باشد. سپس به قدری مطالعه و پژوهش می‌کنم که قانع شوم درست فکر می‌کردم. البته آن کالا هم باید به قدری ارزان باشد که اگر هم اشتباه کرده باشم خیلی ضرر نکنم. معمولا هر باری که اشتباه می‌کنم به این دلیل است که به‌اندازه‌ کافی بررسی و مطالعه نکرده‌ام.
هیچ وقت ارزش «انجام مسئولیت» را دست کم نگیرید. در دهه‌ ۱۹۶۰، جنرال موتورز موفق‌ترین شرکت جهان بود. یک روز، یک تحلیلگر جنرال موتورز به جلسه‌ هیات مدیره رفت و این پیغام را به آنها داد: «ژاپنی‌ها دارند می‌آیند.» آنها این حرف وی را جدی نگرفتند. ولی سرمایه‌گذارانی که مطالعه و بررسی‌های خودشان را درست و دقیق انجام می‌دادند سهام جنرال موتورز خود را فروختند و به جایش سهام تویوتا خریدند.
من در حال حاضر به دنبال خرید هیچ سهامی نیستم. ولی اگر چیزهایی وجود داشته باشند که در حال حاضر از لحاظ ارزشی دست کم گرفته شده باشند، برخی کالاهای اولیه و برخی از ارزها هستند.

– بهترین سودی که کردید کی و چگونه بود؟ 

کوانتوم فاند. وقتی در سال ۱۹۷۰ شرکت را تاسیس کردیم، من تنها ۶۰۰دلار ته جیبم داشتم. بعد از ۱۰ سال دارایی ما ۴۲۰۰ برابر شده بود.
– آیا می‌خواهید آنقدر ادامه دهید تا بالاخره سقوط کنید؟

خیر. این روزها من ساعات بسیار کمی از روز را صرف کار می‌کنم، چرا که دو دختر کوچک دارم و می‌خواهم بیشترین وقت ممکن را با آنها بگذرانم.
هر دو دختر ما دایه‌‌ای چینی دارند و زبان چینی را به خوبی صحبت می‌کنند. برای نسل آنها، انگلیسی و چینی مهم‌ترین زبان‌ها خواهند بود.

– آیا هیچ حقوق بازنشستگی دارید؟ 

من حقوق بازنشستگی ندارم و امیدوارم که نیازی به آن نداشته باشم. من دارایی‌هایم را جمع کرده‌ام و با استفاده از آنها زندگی می‌کنم.

– آیا می‌خواهید ثروتتان را به بچه‌هایتان انتقال دهید؟ 

من همیشه به این موضوع فکر کرده‌ام، اگر شما خیلی به بچه‌هایتان پول بدهید، آنها را لوس می‌کنید. من وصیت نامه‌ام را طوری تنظیم کرده‌ام که تا سن سی سالگی شان چیز زیادی بهشان نرسد.
من به دانشگاه‌هایی چون ییل و آکسفورد رفته‌ام و تعداد زیادی از بچه‌های افراد ثروتمند را دیده‌ام که هیچ‌وقت نیازی به کار و سختی کشیدن نداشته‌اند. من می‌خواهم که بچه‌هایم تحصیلات خوبی داشته باشند و محیط کار را تجربه کرده باشند.
تحصیلات و لزوم به کار کردن زندگی مرا عوض کرد و مرا از مرداب آلاباما به اقیانوس جهان پرتاب کرد.

– در هنگام رکود مردم با پول‌هایشان باید چه کار کنند؟ 

روی چیزهایی سرمایه‌گذاری کنید که از آنها سر در می‌آورید. اشتباهی که بیشتر مردم مرتکب می‌شوند این است که بنا به حرف مجلات و برنامه‌های تلویزیونی سرمایه‌گذاری می‌کنند.
بسیاری از مردم در مورد چیزهایی اطلاعات زیادی دارند و باید روی همان چیزها سرمایه‌گذاری کنند. این شیوه‌‌ای است که آدم را ثروتمند می‌کند.
شما با سرمایه‌گذاری روی چیزهایی که هیچ در مورد آنها نمی‌دانید، هیچ سودی نخواهید کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام پیشگیر