به یاد می‌آورم وقتی که دانش‌آموز دبستان بودم (کلاس سوم یا چهارم بودم) در زمانِ ما رسم بر این بود که بچه‌هایی که بی‌­ادب بودند یا کار نادرستی انجام می­‌دادند (یا به عبارتِ امروزیِ من) در قالب نمی­‌گنجیدند، تنبیه می­‌شدند! متأسفانه یکی از تنبیه‌­ها، فلک­ کردن بود که خودِ من هم یک بار فلک شدم!


خاطرم است در کلاس، معلم‌مان یک بچه­‌ی بی­‌گناه و بیچاره­ای را آورد و گفت تو باید فردا ترکه بخوری. در همین زمان که مشغول شرح ­‌دادن بود که: این بچه باید ترکه بخورد (شاید هم خیلی جدی نمی­‌گفت) بچه­‌های کلاس یکی یکی دست بالا می­‌بردند و رقابت می­‌کردند که کدامشان ترکه بیاورند!

ترکه بیاورند که چه بشود؟ که هم­کلاسی­شان را تنبیه کنند.


مثلا می­‌گفتند: ترکه‌­ای که ما بیاوریم، ترکه‌­ی آلبالو است و خیلی بهتر است.

و من از خودم می‌­پرسیدم یعنی چی؟ این هم­کلاسیِ ماست و ما هرروز در کنار هم هستیم. معلم‌مان سال آینده تغییر می‌­کند ولی ما حداقل تا ۶ سال، همدیگر را خواهیم دید! در آن زمان متوجه نشدم که چرا ما رقابت می­‌کنیم که همکلاسی‌­مان کتک بخورد؟! چرا ما تسهیلاتی فراهم می‌­کنیم که او بیشتر درد بکشد. چرا ما تسهیلاتی فراهم می­‌کنیم که بیشتر تحقیر شود؟! او الان نیاز به محبت  و توجه و وساطت دارد.

باید وساطت کنیم تا او را ببخشد و قول بدهیم که دفعه‌­ی بعد این کار را نمی‌­کند. نه این که رقابت کنیم برای این که او را بیشتر رنج بدهیم.


الان که به آن دوران غم‌­انگیز برمی­‌گردم و نگاه می­‌کنم، فکرمی­‌کنم شاید بچه­‌ها از ترس‌شان این کار را می­‌کردند که جایی در قلبِ معلم پیدا کنند تا بعداً کتک نخورند! اما به چه قیمتی؟! به قیمت لِه شدنِ هم­کلاسی‌­شان!


مثلِ گلادیاتورها که باید همدیگر را بکشند تا قیصر خوشش بیاید و او زنده بماند.

سیستمِ اسفناکی است.

در حال حاضر خوشبختانه در مدارس، به خاطر رشد فرهنگی و آگاهیِ مردم و آگاهی و آموزشِ معلمین، ترکه نمی‌­زنند. ولی ترکه­‌هایی هست که دردش کمتر از ترکه­‌ی آلبالو نیست! دردش کمتر از ترکه­‌ی خیسِ آلبالو نیست و آن «تحقیر» و «مقایسه» است.

رقابت­‌های ناسالم است. برای مثال:

من می­‌روم از همکارم و هم­کلاسی‌­ام بدگویی می­‌کنم. برای چه؟ برای این که در دلِ معلم و رئیس یا همسرم جایی باز کنم. که چه بشود؟ که روزی من تنبیه نشوم. این که زندگی نیست، عشق نیست. ما برای این کار خلق نشده‌­ایم. چرا باید اصلا اجازه‌­­ی وجود چنین سیستمی را بدهیم که بقای من در تحقیر و خردشدنِ دوست و عزیزم باشد. کسی که چشم در چشم او هستم.


چرا همسرِ ما، همشهری ما، هم­وطنمان و نوع بشر باید آزار ببیند؟

و من این را تصریح می­‌کنم که دانسته و ندانسته؛ حتماً مقداری از آن بابت جهل یا ترس یا سیستمی است که در آن زندگی می‌کنیم،همچون: مدرسه، دانشگاه، شرکت و غیره.

می‌­خواهم از شما خواهش کنم که لحظه­‌ای سکوت کنید و ببینید کجا ترکه می­‌برید، کجا ترکه را خیس می­‌کنید و می­‌برید.

یک لحظه فکرکنید:

چه کسانی برای شما ترکه­‌ خیس کرده­‌ آوردند و به معلم یا رئیستان دادند؟ چه حالی به شما دست داد؟

کمی فکرکنید…


دردناک است. چه خودمان مورد تهاجم واقع­ شویم و چه موجبِ تهاجم به عزیزانمان و نوع بشر یا حیوانات و یا طبیعت شویم.

باید از خودمان سوال کنیم، چرا؟ نباید بی‌­تفاوت بگذریم.


اگر خوشبخت نیستیم، اگر می­‌بینیم کلِ سیستم‌مان انسجام ندارد، شادنیستیم، دلیلی دارد.

دلیلش در نوعِ نگاهِ ماست. در نوعِ تفکرِ ما و در برخوردها و رفتارهایی است که داریم. و من و شما مؤثریم…

چه معلم باشیم، چه شاگردی باشیم که باید تنبیه شود و چه شاگردی که ترکه می­‌آورد یا شاگردی که ایستاده و غصه می‌­خورد و گیج است که چه باید کرد.

ممکن است متوجه نباشیم اما خیلی از این کارها انجام می‌دهیم و چون جزء برنامه روتین زندگی­ ما است، فکر می­‌کنیم که نه، من چنین چیزی سراغ ندارم.


اما خبرِ بدتر!

دوست نداشتم این خبر را به شما بدهم ولی ناچارم! چون اگر نگویم، عوارضش بدتر خواهدبود.

خبرِ بدتر این است که:

یک معلمِ بداخلاق و بی­‌رحم وجود دارد و شاگردی است که باید تنبیه شود و شاگردی هم است که می‌­خواهد ترکه­ آلبالوی خیس‌­کرده بیاورد و شاگردی هم است که نظاره می­کند. و همه­‌ی این شخصیت‌­ها در درونِ تک‌­تکِ من و شماست.

خودت صبح تا شب خودت را بی‌­رحمانه تنبیه می‌­کنی. خودت بدترین وسایل شکنجه را برای تنبیه خودت به دستِ خودت فراهم می‌­کنی.

از یک طرف دلت می‌­سوزد، دلت به رحم می‌­آید و می‌­خواهی خودت را نجات دهی. از یک طرف معلمِ بداخلاق و شاید کمی نادان، تصمیم گرفته که تو را تنبیه کند. چرا که مثلِ فلانی نیستی! چرا که این شرایط را فراهم نکرده‌­ای! چرا که بی­‌عرضه‌­ای! چرا که موفق نیستی! چرا که درس را نخوانده‌­ای! چرا که نمی­‌توانی با همسرت به تفاهم برسی و دائم به خودت ترکه می­زنی.

خودت معلمی، خودت شاگردی، خودت ترکه­ می‌آوری، خودت نظاره­‌گری! و آن چیزی که از بین می‌­رود، خودت هستی!



بیاییم چشم­‌هایمان را بشوییم و جورِ دیگر نگاه کنیم…

بیاییم با خودمان مهربان باشیم.

آن معلمِ بداخلاق و بی‌­رحم، با خودش بی­‌رحم بود که با بچه‌­ها بی­‌رحم بود. در کودکی تحقیرشده­‌بود که در بزرگسالی، دیگران را تحقیر می­‌کرد. دستِ محبتی به سرش نبوده که دستِ محبتی بکشد.

ما الان متوجه این شرایط می‌شویم و چون آگاه می‌شویم، مسئولیم.


بیاییم به کمکِ همدیگر به نجاتِ همدیگر برویم. بیاییم به نجاتِ نوع بشر برویم. یکی از آن اشخاص خودت هستی، فرزند و همسرت هستند.

بیاییم به خودمان کمک کنیم.

بیاییم چشم­هایمان را بشوییم.

بیاییم آموزش­‌های جدید را یاد بگیریم.

کتاب­‌های متفاوت بخوانیم.

از این روتین بودن و روزمرگی خارج شویم. روتین بودن نتیجه­‌اش چیزی‌ست که درحال حاضر هستیم. اگر خوب است، ادامه دهید و اگر بد است، لطفاً توقف کنید.


دعوا نکنید!

اینقدر خودتان را دعوا نکنید، خودتان را مجازات نکنید. ممکن است بپرسید: آدم چگونه خودش را دعوا و یا مجازات می‌کند؟!

ممکن است سیگار بکشی، یا مشروب بخوری یا مواد اعتیادآور مصرف کنی، کم بخوابی، پیش پزشک نروی، دارویت را نخوری، غذایی را که برایت خوب نیست بخوری و غذایی را که برایت خوب است، نخوری. ممکن است برنامه­‌ای را که برایت خوب نیست نگاه کنی و برنامه‌­ای را که برایت خوب هست نگاه نکنی. کتابی را که برایت مفید است، نخوانی  و یا اصلا کتاب نخوانی. دوستانت را انتخاب نکنی. برای خودت احترام قائل نشوی. فرزند و همسرت را آزار بدهی(چه خانم و چه آقا). مهر نورزی. نگویی که به من توجه کنید. باید بگویی. باید بگویی «من دوست دارم به من توجه کنید. برای مثال:

خانم­‌ها و آقایان چند دقیقه به من فرصت دهید. می‌­خواهم برای شما جوک بگویم. من نیاز دارم به من توجه کنید».

نگویید چه اهمیتی دارد! چون خیلی اهمیت دارد.

من نیاز دارم شما توجه کنید. که از این مقاله استفاده کنید. اگر توجه و استفاده نکنید، کارِ من بیهوده خواهدبود. باید مطالعه کنم، مطلب جمع کنم، شاهد مثال پیدا کنم، کاری کنم مطلبم جذاب و گویا شود، شما که وقت صرف شنیدن یا دیدنِ این برنامه می‌­کنید، استفاده کنید، لذت ببرید، آدم­‌های بهتر و مفیدتر و مؤثرتری شوید، برای خودتان،خانواده­‌تان،شهرتان، دنیا، طبیعت، حیوانات و… و به دردِ همه بخورید.



ما وقتی «زدن» را ترک می­‌کنیم، تنبیه و تحقیرِ دیگران را ترک می­‌کنیم که با خودمان آشتی کنیم.

وقتی دیگران را تمجید می‌­کنیم و از موفقیتشان لذت می‌­بریم، وقتی از خوشحالی دیگران خوشحال و از اندوه‌شان اندوهگین می­‌شویم که با خودمان آشتی باشیم و خودمان را دوست داشته­‌باشیم. با خودمان قهر نباشیم و وقتی با خودمان قهر نباشیم، با طبیعت و با دیگران هم قهر نخواهیم‌­بود.


این کار شدنی و ساده است.

اولین قدم این است که:

توقف کنید! و  کارهایی را که انجام می‌دهید، دیگر انجام ندهید. این خودش موفقیت بزرگی است.

همسرمان اگر غذایی می‌پزد، از او تشکرکنیم. اگر شور شده، بگویید:

«خانم این غذا مثلِ خودت بانمک شده».

اصلاً خودش می­‌داند که شور شده و گفتن ندارد.

نتوانسته غذا بپزد؟ اشکال ندارد. می‌­رویم بیرون غذا می‌­خوریم.


ما باید از کنار هم بودن لذت ببریم. این­قدر سخت نگیریم.

وقتی سخت نمی­‌گیری که با خودت آشتی باشی و به خودت سخت نگیری.

وقتی با دیگران مهربانی که با خودت مهربان باشی. به همین سادگی و به همین زیبایی و به همین مؤثری.