فکر می کنم "برایان تریسی" را می شناسید. وی کتاب های پرفروشی در مورد فروشندگی و موفقیت تجاری نوشته است و خواندن کتابهایش را به همه توصیه می کنم.


یک بار در جایی از زبان وی ماجرای جالبی را شنیدم که به دردت خواهد خورد پس خوب گوش بده.


وی تعریف می کرد که یکبار به مهمانی شامی دعوت شده بود که تمام مدعوین از افراد سوپر موفق و پولدار تشکیل شده بودند. سر میز غذا بحث آن ها به اینجا کشید که هر یک تعریف کنند از کجا شروع کرده اند.


و دقت کن که افراد حاضر بر سر میز هر کدام از زمینه ی کاملا متفاوتی به ثروت و دارندگی رسیده بودند.


و بعد از آنکه نفر اول ماجرای زندگی خود را تعریف کرد، جملاتش را با این عبارت تمام کرد "من از هیچ شروع کردم و به اینجا رسیدم!"


و اتفاق جالبی که افتاد این بود که نفر بعد وسط حرف وی پرید و گفت "این خیلی شگفت آوره! من هم از هیچ شروع کردم..." و بعد ماجرای زندگی خودش را تعریف کرد.


و این بحث همینطور سر میز شام ادامه پیدا کرد. بعد از آنکه هر کدام قصه ی زندگی خود را تعریف کردند، نتیجه گیری از صحبت های آنان بسیار ساده بود: همه ی آنها از هیچ شروع کرده بودند!


البته هر کدام از آنها مهارت ها و علایق متفاوتی داشته اند، مسیر کاملا متفاوتی را طی کرده بودند و میزان دارایی و ثروتشان با هم یکسان نبود. اما نکته ی مشترک بین تمام آنها این بود که همه از هیچ شروع کرده بودند!


و این باید درسی برای شما و بنده باشد.


اما من می خواهم کمی فراتر از حرف آنان بروم. خود من نیز به نوعی از هیچ شروع کرده ام، اما واقعیت این است که نه هیچ مطلق!


به عبارت درستتر من سفر خود را به سمت ثروت و موفقیت با "اشتیاقی دیوانه کننده" شروع کردم. اشتیاقی که نمی گذارد تو به راحتی بخوابی، یا برای خورت ول بچرخی و وقتت را هدر دهی.


مثلا کسی که به  برنامه نویسی علاقه دارد می بینی که در لیست 100 ثروتمند بزرگ دنیا را نگاه کنی در همان 50 نفر اول کسانی را پیدا می کنی که تخصص اولیه آنها برنامه نویسی بوده است. این ها همان کسانی هستند که Ebay, Google, Microsoft, Facebook را به وجود آورده اند.


و اگر کارنامه ی تحصیلی آنها را نگاه کنی می بینی که خیلی از آنها درسشان را نیمه کاره رها کرده اند و اصلا شاگران خوبی نبوده اند.


و این برای من کاملا قابل درک است. وقتی کسی واقعا به مهارتی علاقه داشته باشند  به سرعت یادگیری او خیلی بالاتر از محیط کلاس درس می شود. اما معلم تو نمی تواند با سرعت مناسب به او آموزش دهد. چون احتمالا 29 شاگرد دیگر نیز در آن کلاس هستند که آماده ی بهانه گیری و اعتراض سر هر چیز ریز و درشتند.


به همین خاطر من به همه توصیه می کنم که به خودشان متکی باشند و سعی کنیند خودشان، به خودشان آموزش دهیند. من اکثر مهارتهایی را که دارم خودم یاد گرفتم. و اگر فردی با هوش متوسط، مثل من قادر به چنین کاری است، پس تو نیز می توانی.


همین امروز برو به کتابفروشی و به دنبال کتاب هایی بگردید که برنامه نویسی را به شکلی ساده و قدم به قدم یاد می دهند. کافی است سری به آنها بزنی، مطمئنم که در هر مورد با چندین عنوان کتاب روبرو خواهید شد. همه ی آنها را بخرید و غرق در مطالعه و تمرین آنها شوید.


به محض اینکه چند دستور ساده ی برنامه نویسی را یاد بگیرید و بفهمید که می توانید یک برنامه ی ساده بنویسی که کارهای کم اهمیت ولی با نمک انجام می دهد، دیگر نیاز به تشویق و حمایت من یا هیچ کس دیگری نخواهید داشت!


اگر نمی توانید کتاب مورد نظر را بخرید، از کتابخانه امانت بگیرید. همیشه راهی برای رسیدن به دانش وجود دارد.